داستان پوپر (۳): از صندلی فیلسوف تا عرصهٔ عمل

در قسمت دوم «داستان پوپر» به بعضی از نقدهایی که به ابطال‌پذیری (falsifiability) وارد شده بود پرداختم. در این قسمت نقدهای دیگر و جدی‌تری را که به نظریهٔ ابطال‌پذیری کارل پوپر وارد شده است توضیح می‌دهم.

چنین به نظر می‌رسد که بعضی از گزاره‌های علمی، ابتدا ویژگی ابطال‌پذیری دارند؛ اما پس از مدتی تبدیل به یک فکتِ (fact) علمی می‌شوند و به همین دلیل کم‌و‌بیش ویژگی ابطال‌پذیری خود را از دست می‌دهند.

حال پرسش یا نقدی که طرح می‌شود، این است:

مثال

اینکه «فلان سیارهٔ منظومهٔ شمسی چهار قمر دارد»، زمانی که ابزارهای رصد پیشرفته نبودند گزاره‌ای ابطال‌پذیر بوده است؛ چرا که این امکان وجود داشته که به علتِ پایین بودن کیفیتِ تلسکوپ‌ها، رصدها دقیق نباشند. اما حالا که سالیان سال است تلسکوپ‌های بسیار پیشرفته و دقیق ساخته شده‌اند، می‌توانیم به قطع بگوییم که فلان سیارهٔ منظومهٔ شمسی قطعاً چهار قمر دارد.

در چنین شرایطی، آنچه تا پیش از این گزاره‌‌ای ابطال‌پذیر بود، اکنون به صورت یک فکت در آمده است. حال که چنین فکتی امکان ابطال ندارد، آیا نباید آن را گزاره‌ای علمی دانست؟ 

ممکن است عده‌ای با توسّل به شک‌گراییِ (skepticism) عمیقِ فلسفی از نوع شکّ دکارتی (Cartesian doubt)، در صددِ پاسخ و دفاع از پوپر برآیند.۱ طبق این نوع شک‌گرایی فلسفی، بعید نیست که همهٔ ما بدون اینکه بدانیم، در حال زندگی در دنیایی مجازی (ماتریکس۲) باشیم که افراد یا موجوداتی فریب‌کار در حال کنترل آن هستند و تمام «واقعیتی» را که با آن سروکار داریم، برایمان می‌سازند. به همین دلیل، می‌توان گفت که هر واقعیتی همچنان امکان ابطال دارد.

چنین شک‌گرایی عمیقی، آن نوع شکّی نیست که در تفکر علمی وجود دارد؛ به همین علت، این نوع از شک، دغدغهٔ دانشمندان نیست. به عبارت دیگر، آن نوع شک‌گرایی که دانشمندان با آغوش باز می‌پذیرند و تشویقش می‌کنند، چنین شک‌گرایی عمیقی نیست.

به نظر می‌رسد دانشمندان پس از چندی، بعضی از گزاره‌های علمی را تثبیت‌شده و به عنوان فکت تلقی می‌کنند و دیگر در پی ابطال آن‌ها نیستند. در حقیقت، برای دانشمندان مرزی وجود دارد که وقتی مشاهدات و ادلّهٔ مؤید (corroborations) از حدی بیشتر شد، آن پدیده را نه در حد یک نظریه یا فرضیهٔ علمی که همچنان امکان ابطال دارد، بلکه همچون فکتی تثبیت‌شده در نظر می‌گیرند.

اما گویا به نزد پوپر، ما هیچ‌گاه نباید دست از ابطال‌پذیری برداریم، حتی ابطال‌پذیری باورمان به «گرد بودن زمین». چنین طرز تفکری هم با آنچه دانشمندان در عمل انجام می‌هند در تعارض است و هم با شهود غالب ما!

اگر به یاد داشته باشید، توضیح دادم که از نظر پوپر، منطق اکتشاف علمی یک منطق قیاسی است۳. باز هم به یاد بیاورید که از نظر پوپر، ما هیچ‌گاه توانایی اثبات درستی گزاره‌های علمی را نداریم؛ اما می‌توانیم نادرستی آن‌ها را اثبات کنیم.

فرم منطقی نفیِ تالی (Modus Tollens) را به یاد بیاورید؛ از نظر پوپر منطق اکتشاف علمی از فرمول زیر تبعیت می‌کند:

If p → q
~q
∴ ~p

اما آیا این منطق برای آن دسته از گزاره‌ها و نتایج علمی که ماهیت احتمالاتی دارند هم صادق است؟

این گزاره را در نظر بگیرید: «سیگار کشیدن احتمال ابتلا به سرطان ریه را کاهش می‌دهد.»

از نظر ما چنین گزاره‌ای نادرست است؛ اما با مشاهدهٔ اینکه میزان شیوع سرطان ریه در بین افراد معتاد به سیگار بیشتر است، به طور منطقی و قیاسی (deductive) گزارهٔ مذکور ابطال نمی‌شود. از این مشاهده، تنها به صورت استقرائی (inductive) می‌توانیم نتیجه بگیریم که گزارهٔ مذکور نادرست است، نه به صورت قیاسی.

اما در قسمت نخست داستان پوپر گفتیم که از نظر پوپر استقراء روش کار علمی و معتبر نیست.

حتی اگر میلیون‌ها مشاهده تأیید کنند که «میزان سرطان ریه در سیگاری‌ها بیشتر است»، این مشاهدات نمی‌توانند به طور منطقی و قیاسی فرضیهٔ «سیگار کشیدن احتمال ابتلاء به سرطان ریه را کاهش می‌دهد» را ابطال کنند. یعنی هر دو گزارهٔ مذکور می‌توانند درست باشند، بدون اینکه با قبول هر دو، دچار خطای منطقی شده باشیم!

مثال ساده‌تر آن شیر یا خط کردن است. اگر سکّه‌ای را هزاران بار پرتاب کنیم و هر بار شیر بیاید، احتمال می‌دهیم که سکّه مشکلی دارد؛ اما همواره احتمال بسیار ضعیفی وجود که چنین اتفاقی حاصل شانس بوده باشد. ما نمی‌توانیم از هزاران بار شیر آمدن سکّه، به طور قیاسی نتیجه بگیریم که سکّه مشکل دارد.

اما بعید به نظر می‌رسد که بتوانیم با این نتیجه‌گیری پوپری و غیرعلمی خواندن تمام نظریات احتمالاتی موافقت کنیم. نظر شما چیست؟

این نقد تا حدی در ارتباط با نقدی است که در قسمت دوم داستان پوپر دربارهٔ فرضیه‌های موردی (ad hoc hypothesis) بیان کردیم. پوپر برای گریز از نقد مذکور (یعنی بلااشکال بودن دست یازیدن به فرضیه‌های موردی) چنین پیشنهاد داد که چنین کاری از علمی بودن نظریه‌ها می‌کاهد، اما آن‌ها را غیرعلمی نمی‌کند. اما در اینجا مشکلی عمیق‌تر وجود دارد:

چرا؟ 

اگر یادتان باشد، گفتیم که نظریه‌ها به تنهایی توانایی پیش‌بینی ندارند و باید در کنار فرضیه‌های کمکی (auxiliary hypotheses) و شرایط اولیه (initial condition) قرار بگیرند. در این صورت به لحاظ منطقی داریم:

حال فرض کنید که داده‌ها مطابق با پیش‌بینی طرح‌شده از سوی فرضیه نباشند (O~)؛ در این صورت می‌توانیم نتیجه بگیریم که یکی یا چند تا از فرضیه‌های کمکی یا فرضیهٔ اصلی نادرست‌اند. صورت منطقی این نتیجه‌گیری به شکل زیر است:

if H (hypothesis) Λ auxiliary hypothesisA Λ auxiliary hypothesisB Λ auxiliary hypothesisC Λ … → O (observation)

~O

∴ ~H V ~auxiliary hypothesisA V ~auxiliary hypothesisB V ~auxiliary hypothesisC V …

در نتیجه، هیچ‌گاه نمی‌توانیم از وجود شواهد نقض‌کننده (O~) به طور منطقی و قیاسی ضرورتاً به ابطال فرضیهٔ اصلی (H~) برسیم؛ چرا که همواره این امکان وجود دارد که یکی از بی‌شمار فرضیه‌های کمکی دارای مشکل باشند.

شکست در مشاهده‌ای که انتظارش را داریم، لزوماً به ما نمی‌گوید که کدام یک از فرضیه‌های کمکی یا فرضیهٔ اصلی دارای مشکل‌اند. در این شرایط، ما نمی‌توانیم آن‌طور که پوپر انتظار دارد، به طور قیاسی استنتاج کنیم که کدام یک از فرضیه‌های کمکی یا احیاناً خود فرضیهٔ اصلی دارای مشکل است و در نتیجه باید تصحیح یا ابطال شود.

منطق قیاسی تنها به ما می‌گوید که یکی از فرضیه‌های کمکی یا فرضیهٔ اصلی باید رد شود؛ اما به ما نمی‌گوید کدام‌یک از آن‌ها اشتباه است. پس چنین به نظر می‌رسد که چیزی علاوه بر قیاس باید در کار باشد.

مشکل بعدی به رابطهٔ بین علم -آن‌گونه که پوپر تعریف می‌کند- و عمل مرتبط است. اگر خاطرتان باشد، در قسمت نخست مجموعهٔ «داستان پوپر» توضیح دادم که از نظر پوپر، صرف‌نظر از تعداد دفعاتی که یک نظریه را آزمون می‌کنیم، میزان اطمینان ما به آن نظریه افزایش نمی‌یابد. حتی در مقایسه با زمانی که آن نظریه را آزمون نکرده بودیم!

این نظر پوپر با نظر دیگر وی، مبنی بر اینکه «ما در علم با تأیید (confirmation) و حتی افزایش احتمال درست بودن نظریه سروکار نداریم»، هماهنگی دارد.

پس از نظر پوپر، حتی اگر یک نظریه را هزاران بار بیازماییم و در هر هزار بار، نظریه از آزمایش‌ها سربلند بیرون بیاید، باز هم نمی‌توانیم بگوییم صحت نظریه حتی به صورت احتمالاتی هم افزایش یافته است. میزان اتکای ما به این نظریه قبل از هزار تست و پس از هزار تست، همچنان یکسان است!

اما آنچه ما در عمل انجام می‌دهیم، با چنین رویکردی هماهنگی ندارد.

پیتر گادفری اسمیت۵ در کتاب خود با عنوان «نظریه و واقعیت: درآمدی به فلسفه علم۶» مثال ساختن یک پل را مطرح می‌کند:

فرض کنید که قرار است پلی بسازیم و در فیزیک دو نظریه داریم که نحوهٔ ساختن پل را توضیح می‌دهند. یکی از این نظریه‌ها را بارها آزمون کرده‌ایم و هر بار از آزمون‌های ما سربلند بیرون آمده است. اما نظریهٔ دیگر تازه مطرح شده است و تنها از چند آزمون محدود سربلند بیرون آمده است.

حال اگر شما باشید، کدام نظریه را برای محاسبات خود و ساختن پل انتخاب می‌کنید؟

قاعدتاً نظریهٔ اول را انتخاب می‌کنید؛ اما طبق نظر پوپر، فرقی بین این دو نظریه نیست.

چرا؟

چون همان‌طور که توضیح دادم، برای پوپر نه تأیید و نه حتی میزان صحت احتمالاتی نظریه مطرح نیست. مطابق با نظر پوپر، نظریهٔ اول هیچ‌گونه برتری خاصی نسبت به نظریهٔ دوم ندارد. هر دو همچنان امکان ابطال‌پذیری دارند.

حال بیاییم بررسی کنیم که آیا ما در عمل این‌گونه رفتار می‌کنیم؟

واضح است که خیر. ما نظریهٔ اول را انتخاب می‌کنیم؛ برای اینکه تلقّی ما این است که چون نظریهٔ اول از آزمون‌های بسیاری سربلند بیرون آمده است؛ بر نظریهٔ دوم -که تاکنون مورد سنجش قرار نگرفته است یا از تعداد محدودی آزمایش سربلند بیرون آمده است- برتری دارد.

این یکی دیگر از مشکلات نظریهٔ پوپر است که با آنچه ما در عمل انجام می‌دهیم -و آن را عقلانی نیز می‌پنداریم- سازگاری ندارد.

اقتباس از صفحهٔ یوتوب Kane B

  • نظر شما چیست؟
  • به نظر شما باید تا چه حد به نظریه‌های کارآزموده شک کرد؟
  • آیا می‌توان نظریه‌های احتمالاتی را علمی دانست؟
  • آیا دانشمندان و مهندسان در عمل همان‌طور رفتار می‌کنند که پوپر از رویکرد علمی انتظار دارد؟
  • این جُستار چه تأثیری بر دیدگاه شما داشته است؟
  • نقدهایی که در این جُستار معرفی شدند تا چه اندازه قابل دفاع هستند؟

نظرات، سؤالات و انتقادات خود را به صورت کامنت مطرح کنید.

اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.

🔻می‌توانید سایر جُستارهای مرتبط را از طریق لینک‌های زیر مطالعه فرمائید:
🔗 مقدمه: آیا روان‌شناسی «علم» است؟
🔗 داستانِ پوپر (۱): نگاه به نظریه پوپر از زاویه‌ای متفاوت
🔗 داستان پوپر (۲): ابطال‌پذیری هم مسئله را حل نکرد!
🔗 داستان پوپر (۳): از صندلیِ فیلسوف تا عرصهٔ عمل
🔗 داستان پوپر (۴): تخلّف به سودِ پیشرفتِ علم

اگر پسندیدید؛ به‌اشتراک بگذارید!

1 دیدگاه برای “داستان پوپر (۳): از صندلی فیلسوف تا عرصهٔ عمل”

  1. یک سوال نیما جان ؟
    این ادامه پوپر از نظر خودش باید تا کجا ادامه پیدا میکرد تا زمانی که نظریه به صوت کامل رد میشد ؟
    و دیگر کاربردی نداشت ؟

    پس دلیل انجام فرضیه چه بود ایا باید در همین زنجیره ازمایش و … قرار بدهیم ؟ و بعد تمام

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
به بالا بروید