۱- مروری کوتاه بر آنچه پیشتر گفتیم
اگر جُستارِ قبل («علم» بودن روانشناسی به چه معناست؟) را به یاد داشته باشید، دیدیم که تصور و تعریفِ ما از «چیستیِ علم»، پیامدهای بسیار مهمی دارد. از جمله، به این پرسشها اشاره کردم:
- علم (Science) چیست؟
- آیا علم میتواند حقایقِ جهان را آنگونه که هستند، بیان کند؟ اگر بله، کدام علمها این گونهاند؟ اگر نه، چرا؟
- منظور از علومِ عینی (اُبژکتیو) و ذهنی (سوبژکتیو) چیست؟
- علوم مختلف، از جمله روانشناسی را از نظر اُبژکتیو یا سوبژکتیو بودن، چگونه میتوان ارزیابی کرد؟
غالباً خودِ دانشمندان به این پرسشها نمیپردازند؛ بلکه فیلسوفان علم به بحث دربارهٔ این موضوعات پرداختهاند.
در این جُستار، با دیدگاهِ کارل پوپر۱ (Karl Popper)، دربارهٔ چیستیِ علم آشنا خواهیم شد.
۲- کارل پوپر و مسئلهٔ مرزبندی
به نظرم اگر دانشمندان، آشنایی بیشتری با قسمتهایِ رادیکالِ نظریهٔ کارل پوپر داشتند، کمتر به وی ارجاع میدادند یا دستِکم، با احتیاطِ بیشتری این کار را میکردند.
پوپر غالباً به دلیلِ تلاشش برای پاسخگویی به «مسئلهٔ مرزبندی (Demarcation Problem)» در میانِ دانشمندان شناخته شده است.
منظور از «مرزبندی» در فلسفهٔ علم و البته در نظامِ فکریِ پوپر، چگونگیِ تفکیک بین علم (science) و غیرعلم (non-science) است.
همینجا به این نکته اشاره کنم که پوپر برخلافِ بسیاری از ما، معنایی منفی از اصطلاحِ «غیرعلم» یا «غیرعلمی» متوجه نمیشود. پوپر در پروژهٔ خویش، در پیِ رسیدن به معیار یا معیارهایی بود که بتوانند بین علم و غیرعلم تفکیک کنند. از نظر وی، آنچه غیرعلم است، نه بیارزش است و نه چیزی که باید دورش انداخت. نزد پوپر، علم همچون دیگر حوزههای دانش (knowledge)، دانشی است با روششناسی (methodology) ویژهٔ خود که مزایا و معایبِ خاص خودش را دارد.
اما چرا معتقدم که اگر دانشمندان با نظریهٔ پوپر آشنایی بیشتری داشتند، با احتیاط بیشتری از او نقلقول میکردند؟
۳- ابطالپذیری: ردِ امکان «تأیید» نظریهها در علم
پوپر با پذیرشِ نقد هیوم بر استقراءگرایی (inductionism) به کلی دست از استقراء کشیدهبود.۲ از نظرِ پوپر، علم فعالیتی مبتنی بر استقراء نیست؛ علم یکسره تکیه بر قیاس (deduction) دارد. به همین دلیل، گاه نظریهٔ پوپر را با عنوانِ «قیاسگرایی» (deductionism) هم میشناسند.
البته این نکتهٔ تاریخی را هم بگویم که پوپر نظریهاش را پیش از نلسون گودمن۳ درافکنده بود. گودمن فیلسوفی بود که از منظرِ خودش به نقدِ هیوم پاسخ داده بود؛ اما در عینحال، به مشکلی دیگر در استقراء اشاره کرده بود، مشکلی که به «مشکل استقراء گودمن (Goodman’s problem of induction)» معروف شد. در آینده دربارهٔ اشکال گودمن بر استقراءگرایی خواهم نوشت.
خلاصه اینکه از نظر پوپر، استقراءگرایی «منطقِ اکتشافات علمی» نیست۴. نتیجهٔ چنین انتخابی، ردِ مفهومِ «تأیید (confirmation)» در علم توسط پوپر است.
از نظر پوپر، نظریههای علمی را نمیتوان تأیید کرد. وی حتی باور نداشت که بتوان دربارهٔ افزایش یا کاهشِ احتمالِ (probability) درست یا نادرست بودن یک نظریه صحبت کرد.
میبینید که این نظرِ پوپر با فهم بیشتر دانشمندان سازگاری ندارد. تصور دانشمندان این است که دائماً با مشاهداتِ بیشتر، در حال تأییدِ (و نه اثبات) نظریههایِ خودشان هستند؛ اما پوپر به چنین چیزی باور ندارد.
از نظر پوپر، پیدا کردنِ شواهدی که نظریهها را تأیید کنند، کار چندان دشواری نیست. شاید با اندکی تلاش بتوان برای هر نظریهای از اینجا و آنجا شواهدِ تأییدکننده جمعآوری کرد. اتفاقاً پوپر بر این باور است که یکی از مشکلاتی که بعضی از نظریهها دارند (مثلاً نظریهٔ مارکسیسم یا روانتحلیلگری/روانکاوی)، تأییدپذیری زیاد است.
مارکسیسم را در نظر بگیرید. اگر طبق آنچه کارل مارکس۵ و نظریهاش پیشبینی میکنند، انقلابی رخ دهد، نظر مارکس تأیید میشود؛ اما اگر انقلابی رخ ندهد، نظر مارکس رد نمیشود! چرا؟ چون نظریهپردازان مارکسیست میگویند که تبلیغات طبقهٔ بورژوا مانع از انقلاب شد. در حقیقت هر اتفاقی بیفتد، نمیتوان از آن برای ابطال نظریهٔ مارکس استفاده کرد.
در مورد فرویدیَنیسم۶ هم همینطور است. تو گویی تمامِ مشاهدات یا بسیاری از آنها، این نظریه را تأیید میکنند و نمیتوان مشاهدهای را پیدا کرد که این نظریه را ابطال و رد کنند!
اینکه نظریهای تأییدِ فراوان دریافت کند، خود حاکی از مشکلدار بودنِ نظریه است و نه نشانهٔ قدرتِ آن!
اما چرا از نظرِ پوپر، گرفتنِ تأییدِ زیاد، نشان از ضعفِ نظریه دارد؟
چون نمیتوان شرایطی را در نظر گرفت که با مشاهدهٔ آن، بتوانیم بگوییم «خب به دلیل این مشاهداتِ خاص، نظریه رد شد و بنابراین، از آن دست میکشیم». در چنین شرایطی، نظریهٔ مدنظر ردناپذیر یا ابطالناپذیر (unfalsifiable) میشود. و همینجاست که پوپر وارد صحنه میشود. آنچه مهم است، تأییدِ نظریه نیست؛ بلکه توصیفِ شرایطی است که بتوان نظریه را در آن شرایط رد و ابطال کرد. در حقیقت، اگر نظریهای قابل ابطال۷ نباشد، اصلاً قابل آزمون۸ نیست.
از خود بپرسید: «ما کِی میتوانیم درستیِ یک نظریه را آزمون کنیم؟»
زمانی که بتوانیم نشان دهیم در شرایطی خاص، آن نظریه رد میشود.
اگر چنین شرایطی وجود نداشته باشد؛ اصلاً آزمون کردنِ نظریه معنایی ندارد. چرا؟ چون هر اتفاقی بیفتد، نظریهٔ من سربلند بیرون خواهد آمد. خب در چنین شرایطی، دیگر چه نیازی به آزمون داریم؟
این همان مشکلی است که پوپر به مارکسیسم و فرودیَنیسم نسبت میدهد. این نظریهها بیش از حد تأیید میشوند و به ما نمیگویند که تحت چه شرایطی باید دست از آنها بکشیم! پوپر از خود میپرسد: «چه میشود که این نظریهها با هر شرایطی سازگار میشوند و همواره از هر رخدادی (چه رخدادهای اجتماعی در مورد مارکسیسم و چه رخدادهای روانشناختی در مورد فرویدیَنیسم) تأیید میگیرند؟»
یکی از پاسخها، «فرضیههای موردی (ad hoc hypotheses)» است. یعنی چه؟ یعنی اینکه این نظریات با دیدنِ هر رخدادی که با پیشبینیهای قبلی آنها ناسازگار است، فرضیهای جدید به فرضیههای قبلی اضافه میکنند و اینگونه نظریهٔ خود را از رد و باطل شدن نجات میدهند. در قسمتهای بعدی، بیشتر دربارهٔ «فرضیههای موردی» خواهم گفت.
مثال: ابطالپذیریِ نظریهٔ نسبیتِ عام
بیایید همانطور که پوپر میگوید، به نظریهٔ نسبیتِ عام۹ آلبرت اینشتین۱۰ نگاه کنیم. طبق این نظریه، اجرامِ بسیار بزرگ، مثل ستارگان و سیارات، فضا و در نتیجه مسیر حرکت نور را خم میکنند.
میزان انحراف و خمشدگیِ نور نیز قابل محاسبه است (تقریبا دو برابر آنچه نظریهٔ نیوتن پیشبینی کرده است). حال با چنین نظریهای، ما میتوانیم محلِ رصدِ سیارهای خاص را هنگامی که نورش از نزدیکیِ خورشید عبور میکند و به دلیل گرانشِ آن خم میشود، پیشبینی کنیم.
دقت کنید که محلِ رصد، متفاوت از محلِ واقعی سیاره است. چرا؟ چون به دلیلِ خم شدنِ نور، ما سیاره را در جایی میبینیم که سیاره در آنجا قرار ندارد. سپس میتوانیم با تلسکوپ، محلی که نظریه پیشبینی کرده است را رصد کنیم. اگر سیاره را دیدیم، نظریهٔ نسبیت رد نمیشود (دقت کنید که نمیگویم نظریه تأیید میشود؛ چون پوپر به تأیید نظریهها باور ندارد)؛ اما اگر سیارهای مشاهده نکردیم، از نظریهٔ نسبیت دست میکشیم. به همین راحتی.
برتری نظریهٔ نسبیت عامِ اینشتین نسبت به مارکسیسم و فرویدینیسم همین است که شرایطی را به ما نشان میدهد که اگر آن شرایط رخ داد، ما از آن دست میکشیم.
دقت کنید که این شرایط باید علیالاصول (in-principle) وجود داشته باشد.
یعنی چه؟
فرض کنید من ادعا کنم که در پشتِ خورشید، گورخری در حال پیتزا خوردن است. باز هم فرض کنید که بنا به دلایلی، نمیتوانیم با تلسکوپهایی که در اختیار داریم، پشت خورشید را رصد کنیم.
خب حالا آیا چنین ادعایی از نظر پوپر ابطالپذیر است؟
بله. چرا؟ چون درست است که ما هماکنون به دلیل در دست نداشتنِ ابزارِ مناسب، نمیتوانیم این ادعا را بررسی کنیم؛ اما چنین ادعایی علیالاصول امکان ابطال دارد. یعنی کسی که چنین ادعایی را کرده است، به من میگوید هر زمان که ابزارِ مناسب در دست داشته باشی و بروی پشت خورشید را مشاهده کنی و گورخری در حال خوردن پیتزا نبینی، من از این باورم دست میکشم.
ممکن است اکنون در عمل نتوانیم آن را ابطال کنیم؛ اما میدانیم که اگر ابزارش را داشتیم چگونه باید نظریه را ابطال کنیم. گزاره به نحوی بیان شده است که شرایط ابطالش را در اختیار ما قرار میدهد.
اما از نظر پوپر، مارکسیسم و فرویدیَنیسم شرایطِ ابطالشان را در اختیار ما قرار نمیهند. همین مشکل، آنها را تبدیل به غیرعلم میکند. باز هم تأکید میکنم که از نظرِ پوپر، غیرعلمی بودنِ مارکسیسم یا فرویدینیسم یا هر ایدهٔ دیگری، آنها را بیارزش و بیمقدار نمیکند. تنها آنها را غیرعلمی میکند. همین.
در حقیقت، پوپر در اینجا مشغولِ قضاوت نیست. نظریاتِ ابطالناپذیر نیز جایگاه خود را در حوزهٔ دانش (knowledge) خواهند داشت؛ تنها علمی (scientific) نیستند. اگر «غیرعلمی» بودنِ چیزی برایمان نوعی بارِ منفی دارد، به این علت است که به درجات مختلف، «علمزده» هستیم.
اما پوپر به دلایلِ دیگری نیز به نظریهٔ نسبیت عامِ اینشتین علاقهمند است. از نظر وی، این نظریه پیشبینیهایی ارائه میکند که جسورانه (bold) و خطرخیز (risky) هستند.
پیشبینیای خطرخیز است که با در نظر گرفتنِ دانشی که اکنون در اختیار داریم، به طور پیشینی (a priori)، غیرمحتمل (unlikely) باشد. این پیشبینی که اجرام بزرگ از جمله خورشید، نور را دو برابر آنچه نیوتن گفته است خم میکنند، پیشبینی جسورانه و خطرخیزی است. چرا؟ چون نظریهٔ نیوتن توان تبیینکنندگی بسیاری دارد و احتمال اینکه پیشبینی وی از میزانِ خمشدنِ نور درست باشد، زیاد است. به همین دلیل، پیشبینی اینشتین در برابر نظریهٔ پذیرفتهشدهٔ نیوتن، خطرخیز است.
طبق نظریهٔ پوپر، روش علمی چنین روندی دارد:
- مطابق با نظریه پوپر، ما در علم ابتدا حدسهایی۱۱ میزنیم. این حدسها باید جسورانه و خطرخیز باشند. علاوه بر این، این حدسها باید امکانِ ابطالپذیری داشته باشند. به عنوان معیاری دیگر، هر چه تعداد موقعیتهای فرضی که میتوانند حدس مدنظر را ابطال کنند، بیشتر باشد، حدس مذکور، حدس بهتری خواهد بود.
- پس از حدس (همان تولید فرضیه یا نظریه)، برای ابطالِ (refutation) آن تلاش میکنیم. دقت کنید که به دنبال ابطالش میرویم و نه تأییدش. در اینجا نیز با چیزی مواجهیم که بیشترِ دانشمندان انجام نمیدهند. دانشمندان غالباً در پیِ تأیید نظریههایشان میروند و نه ابطالشان. در نقد نظریهٔ پوپر به این مسئله باز خواهم گشت.
- اگر مشاهدات، نظریه/حدس را رد کردند، آن را دور میاندازیم. اگر مشاهدات، نظریه را رد نکردند، سراغ حدس و نظریههای دیگری میرویم و دوباره تلاش میکنیم تا آن نظریهٔ جدید را ابطال کنیم و همینطور الی آخر.
از نظر پوپر، علم اینگونه پیشرفت میکند؛ با حدسها و ابطالها۱۲.
دقت کنیم که حتی اگر نظریهای هزاران بار از تلاش دانشمندان برای ابطال سربلند بیرون آمده باشد؛ ممکن است در تلاش بعدی رد شود. به همین دلیل، از نظر پوپر، تأییدِ هزاربارهٔ نظریهها هیچ چیزی دربارهٔ صحتِ آنها به ما نمیگوید. بعید میدانم دانشمندانی که با شوق فراوان از پوپر نقلقول میکنند، با این قسمت از نظریهٔ وی همدل باشند.
۴- نگاهی به الگوی قیاسیِ مدنظر پوپر
گفتیم که پوپر بر این باور است که علم کاملاً قیاسی است و نه استقرائی. حال پرسش اینجاست که الگوی قیاسیِ علم چیست؟
پوپر معتقد است علم قیاسی است، چون مصداق یکی از کاربردهای قانون «نفیِ تالی (modus tollens) است. فرم منطقیِ این قانون به شکل زیر است:
مثال ۱:
- اگر سقراط انسان باشد، آنگاه سقراط فانی است.
- سقراط فانی نیست.
- در نتیجه، سقراط انسان نیست.
مثال ۲:
- اگر نظریهٔ نسبیت عام درست باشد، آنگاه، نورِ سیارات در نزدیکیِ خورشید باید تقریباً دو برابرِ آنچه نیوتن پیشبینی کرده است خم شود.
- نور سیارات در نزدیکی خورشید، به اندازهٔ تقریباً دوبرابر آنچه نیوتن پیشبینی کرده است، خم نشد.
- در نتیجه، نظریهٔ نسبیتِ عام نادرست است.
بههمیندلیل است که از نظر پوپر، منطق اکتشافات علمی قیاسی است. توجه کنیم که همانطور که پیش از این توضیح دادم، اصلاً مهم نیست که فرضیه یا نظریهای خاص هزاران بار از آزمونهای مختلف سرافراز بیرون آمدهاند (به عبارت دیگر، با آزمون رد نشدهاند). از نظر پوپر نمیتوان فرضیات و نظریهها را تأیید کرد. تنها چیزی که دربارهٔ این نظریهها میتوانیم بگوییم، این است که «تا کنون رد نشدهاند»؛ همین.
از نظر پوپر، اینکه فرضیهای رد نشده است، ابداً و بههیچعنوان بهمعنای درست بودن آن نیست. به همین دلیل، پوپر بهجای مفهومِ «تأیید»، مفهومِ «ادلهٔ مؤیّد» یا Corroboration را طرح میکند. «کورابورِیشن» معیاری است که به ما نشان میدهد یک نظریهٔ جسورانه و خطرخیز، از چه تعداد آزمون بدون اینکه رد شود، سربلند بیرون آمده است. اما مهم این است که بدانیم ادلهٔ مؤیدِ بیشتر، بهمعنای احتمالِ صدقِ بیشترِ نظریه نیست.
بهتر است اندکی نیز دربارهٔ «فریبگرایی» یا fallibilism صحبت کنم. فریبگرایی نسخهای متعادلتر از نظر پوپر است. طبق این دیدگاه، ما هیچگاه نمیتوانیم دربارهٔ صدق و صحت یک نظریه اطمینان حاصل کنیم؛ اما میتوانیم به صدق یک نظریه بهصورت احتمالاتی باور داشتهباشیم یا میتوانیم به یک نظریه در برابر نظریهای دیگر اطمینان (confidence) بیشتری داشتهباشیم. در حالی که از نظر پوپر، ما نمیتوانیم پس از مشاهدهٔ پیشبینی درست نظریهٔ نسبیت عام، نسبت به این نظریه اطمینان بیشتری داشته باشیم.
من بارها این نکته را تکرار کردم تا تأکید کنم که بسیاری از دانشمندان بدون اینکه نظر پوپر را دربارهٔ تأیید بدانند، با خوشحالی از وی نقلقول میکنند؛ در حالی که نمیدانند از نظر پوپر، ما اصلاً و بههیچعنوان نمیتوانیم از تأیید نظریهها یا حتی صدقِ احتمالاتی آنها، یا اطمینانِ بیشتر به صدقِ آنها صحبت کنیم.
- نظر شما چیست؟
- شما پیش از این چه تصور و تعریفی از «علم (Science)» داشتید؟
- این جُستار چه تأثیری بر دیدگاه شما دربارهٔ علم داشته است؟
- اساتید و اطرافیان شما چه تصوری از علم دارند؟
- به نظرتان آیا دیدگاه پوپر دربارهٔ علم، پاسخ قابل قبولی برای مسئلهٔ مرزبندی و تفکیک علم و غیرعلم است؟
نظرات، سؤالات و انتقادات خود را به صورت کامنت مطرح کنید.
اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.
🔻 برای آشنایی بیشتر با چیستیِ علم، دیدگاه پوپر و نقدهایی که آن وارد شده است، سایر جُستارهای مرتبط را در لینکهای زیر بخوانید:
🔗 قسمت قبل: آیا روانشناسی علم است؟
🔗 داستانِ پوپر (۱): نگاه به نظریه پوپر از زاویهای متفاوت
🔗 داستان پوپر (۲): ابطالپذیری هم مسئله را حل نکرد!
🔗 داستان پوپر (۳): از صندلیِ فیلسوف تا عرصهٔ عمل
🔗 داستان پوپر (۴): تخلّف به سودِ پیشرفتِ علم
8 در مورد “داستانِ پوپر: نگاه به نظریهٔ پوپر از زاویهای متفاوت”
درود دکتر نیمای عزیز
ممنون بابت صورتبندی بسیار شفاف و رُند.
بنظرم پوپر به پرسش: علم چیست؟ پاسخ های بدردبخوری داده.
شاید امروز استدلال های ما متفاوت از پوپر باشه اما مفهوم کارآمده و با اهداف علم هم راستاست.
ما از دانش چی میخواییم؟ شناسایی دقیق تر، کنترل و پیشبینی(قدرت تعیین کنندگی) نیاز داریم، بنابراین منطقیه که اگر درباره دنیا گزاره تبیین کننده بیان میکنیم، این گزاره ها یا فرضیه ها آزموده بشن و به معنای واقعی خطر کنند و اگر کار کنند حتما مورد استفاده قرار میگیره.
برای نمونه فیزیک نیوتن که با آمدن فیزیک جدید، همچنان مورد استفاده قرار میگیره(البته جایی که کابرد و قدرت تببین کنندگی داره).
البته خوبه اشاره کنم که قرار نیست لزوما پوپری باشیم و امروز از نکات کارامد و اندیشه و تجربه اش چیزهایی میپذیریم یا بالعکس.
عالی و اشتیاق برانگیز
ممنون از بازخورد مثبت شما
لطف دارین
سلام
عرض احترام و تشکر فراوان بخاطر نیت خیر شما در ترویج تفکر و سپاس و تحسین ویژه بخاطر “فارسی نویسی” شما؛ و بیان فارسی بسیار بسیار دقیق و زیبا.
حوزهی کار من فیزیک و فنآوری است اما تعداد بیشتری از شاخههای دانش مثل روانشناسی و جامعهشناسی نیز مرا به خود کشانده است. از آشنایی با شما استاد گرامی از طریق اینستاگرام خوشنودم.
در ابتدا تصورم از علم متناظر با آنچه روش علمی نامیده میشود، بود؛ یعنی به ترتیب مشاهده، فرضیه، آزمایش، (گاهی نبوغ) و سپس نظریهپردازی.
اما پس از آشنایی با “آزمایش فکری” و اینکه اصلموضوع نظریهی حرکت نیوتون بر اساس آزمایش فکری گالیله بنانهاده شده و با حملات اینشتین به نظریهی کوانتوم با آزمایشهای ذهنی آشنا شدم، آنگاه به نقش “گاهی نبوغ” بیشتر فکر کردم که نکند علم به همان سادگی و مقدسی سه مرحله اصلی فرضیه، آزمایش، نظریه نباشد. و علم در ذهن من از مقدس و روشمند بودن درآمد!
قبلا علم با تعریف بالا را خیلی بیشتر از فلسفه پاک و قابل اطمینان میدانستم. اما اکنون سرگشته شدهام. . .
دربارهی دیدگاهم به اعتبار نظریهها چنین است که نظریهها حوزهی اعتبار دارند نه اینکه همیشه و همه جا و در هر شرایطی معتبر باشند. و همین که در کاربرد و فنآوری در حوزهی معین به ما کمک کند کافیست و ما به دنبال اعتبار جامعی برای آنها هرگز نیستیم. من دربارهی نظریات علوم طبیعی این را میگویم. اما اگر کسی به دنبال کسب جهانبینی از نظریات در علوم و دانشها است، آشتی دادن و تجمیع و نتیجهگیری و احراز صدق از همهی نظریات کار خیلی سختی است.
شاید نظر پوپر مبنی بر اینکه نظریات تا وقتی رد نشدهاند، صحیح اند مشابه چیزی که من گفتم باشد و بتوان گفت نظریات تا مرزهای حوزهی خودشان معتبرند.
مثلا نظریهی زمینمرکزی تا قبل از ساختن یک تلسکوپ قوی و دیدن اجرام جدید، کاملا معتبر و سازگار با منطق و محاسبات و مشاهدات بود. اما حوزهی اعتبار آن تا همان چند سیاره.ی نزدیک بود. وقتی توانستیم به کمک فنآوری جهان را بیشتر بشکافیم پس نظریهی خورشیدمرکزی معتبر بود و وقتی باز تلسکوپهای ما قویتر شد دیگر نظریهی نیوتون برای مرزهای جلوتر، معتبر نبود. در حالی که اکنون نیز اگر با وسایل اندازهگیری و محاسبات دقت پایین کار کنیم، هنوز حتی همان اسطرلاب قرون گذشته نیز معتبر است و با اندازهگیری و محاسبات ما سازگار خواهد بود.
گرچه “آزمایش ذهنی” تصور مرا از علم بهم ریخته، اما همچنان به نقش تجربه، مشاهده، وسایل اندازهگیری و فنآوری که همگی حاصل تلاش تلاش و تلاش بشر هستند، باور دارم. مشاهده و تجربه حداقل در علوم طبیعی بسیار تعیین کننده است. تا چیزی امکان دیده شدن یا امکان اندازهگیری نداشته باشد پس نیست و نظریهای روی آن گفته نمیشود. تلاش انسان در نورپردازی بیشتر جهان تاریک اطراف خود یعنی تلاش برای ساخت وسایلی که شعاع بیشتری را ببیند، منجر به ظهور نظریههای کاملتر خواهد شد. در کلاس درس به سوال دانشآموزن وقتی میپرسند چند کمیت در جهان وجود دارد میگویم به تعداد وسایل اندازهگیری. پس کمیتها یعنی شناخت ما از جهان روزافزون است چون وسایل جدید اندازهگیری یا محاسبات ساخته میشود.
مثال فیل در تاریکی مولانا بسیار بسیار به آنچه در ذهن من است نزدیک است. هر نظریه در هر حوزه از علم (یا دانش) به مثابه دست هر فردی است که قسمتی از فیل را لمس میکند و پیشرفت علوم به مثابه چراغهایی است که ابتدا کوچک اند و قسمتی از فیل را نشان خواهند داد اما ما به دنبال چراغ بزرگ بالای اتاق هستیم تا فیل را کامل ببینیم.
ببخشید اظهار نظر کردم؛ چون گفته بودید نظر دهید. اما خیلی حرف زدم.
سلام. خیلی ببخشید بابت تاخیر فراوان در پاسخ. من کاملا با شما موافقم که نظریه ها حوزه اعتبار دارند. باز هم در این مورد با شما همدلم که همچنان آزمایش و مشاهده عوامل مهم و با ارزشی هستن. من در مورد این نکته که گفتین «تا چیزی امکان دیده شدن یا امکان اندازهگیری نداشته باشد پس نیست و نظریهای روی آن گفته نمیشود.» یه مقدار محتاط ترم. یعنی حتی در علم ما از امور مشاهده ناپذیر استفاده می کنیم برای تبیین امور مشاهده پذیر. نکته دیگه ای که به ذهن من می رسه اینه که ما در علم از اساس با نوعی تقلیل گرایی سروکار داریم که البته در این مورد بعدا مطالبی خواهم نوشت. با مثال فیل در تاریکی هم خیلی همدلی دارم. به نظرم علم تا به حال نتونسته یک تصویر کل نگرانه به ما بده. البته شاید این انتظار زیادی از علم باشه. در مورد یکی از مشکلات علم که نداشتن رویکرد کل نگرانه هستش مطالبی خواهم نوشت. ممنون از اظهار نظرتون و بازم ببخشید بابت تاخیر فراوان در پاسخ
با سلام و عذرخواهی بابت تاخیر در پاسخ. با شما موافقم که «نظریهها … حوزهی اعتبار دارند نه اینکه همیشه و همه جا و در هر شرایطی معتبر باشند». با این نکته هم موافقم که «اگر کسی به دنبال کسب جهانبینی از نظریات در علوم و دانشها است، آشتی دادن و تجمیع و نتیجهگیری و احراز صدق از همهی نظریات کار خیلی سختی است.» از نظر من کاد علم اصلا دادن جهانبینی نیست. میشود و میتوان علم را به یک جهانبینی تبدیل کرد اما چنین تبدیلکردنی خودش کار علمی نیست. در عین حال خیلی با این گزاره که «تا چیزی امکان دیده شدن یا امکان اندازهگیری نداشته باشد پس نیست و نظریهای روی آن گفته نمیشود.» همدلی ندارم. چنین پیشفرشی نیاز به استدلال داره. اخلاق، سیاست، ادبیات و خیلی از امور دیگه رو نمیشه دید و اندازه گرفت اما در موردشون همچنان نظریهپردازی میکنیم.
چقدر با نظریه پوپر احساس دوگانه گی و پیچیدگی داشتم