در قسمت نخست مجموعهٔ «داستان پوپر»، به معرفی اجمالی محورهای اصلی نظریهٔ کارل پوپر۱ دربارهٔ علم پرداختم. در این قسمت، به دو مورد از نقدهایی که به این نظریه وارد شده میپردازم.
۱- گریز از ابطال با کمکِ فرضیههای موردی
اصل ابطالپذیری۲ پوپر را به یاد دارید؟ او بر این باور بود که اگر دادهها از فرضیه حمایت نکردند، در این صورت فرضیه ابطال شده و باید کنار گذاشته شود.
نکتهٔ مهمی که باید به آن دقت کرد، این است که فرضیهها و نظریهها، هیچ موقع به تنهایی توانایی پیشبینی ندارند. در کنار نظریه، به دو چیز دیگر نیاز داریم تا امکانِ پیشبینی فراهم شود:
۱) فرضیههای کمکی (Auxiliary Hypotheses)
۲) شرایط اولیه (Initial Conditions)
«فرضیههای کمکی» عبارتاند از فرضیههایی که ما را قادر به انجامِ آزمایش صحیح میکنند.
«شرایط اولیه» نیز عبارتاند از شرایطی که قبل از انجام آزمایش برقرار بودهاند و در آزمایش تصمیم داریم تا با تغییر دادنِ یکی از شرایط اولیه، تأثیر آن را بر متغیر دلخواه خود بررسی کنیم.
شاید یک مثال به شفافتر شدن این مفاهیم کمک کند:
مثال ۱: قانونِ بویل، فرضیههای کمکی و شرایطِ اولیه
طبق قانونِ بویل۳، اگر دمای (T) گازها را ثابت نگه داریم، بین حجم (V) و فشارِ (P) گاز رابطهٔ معکوس برقرار است؛ یعنی اگر دمای گاز ثابت باشد و آنگاه حجم گاز را نصف کنیم، فشار گاز دو برابر خواهد شد.

حال فرض کنید که برای آزمودن این قانون، در حالی که دمای گاز ثابت است، حجم آن را نصف کردهایم، اما فشار گاز دو برابر نشده است. آیا میتوانیم به طور منطقی نتیجه بگیریم که قانونِ بویل ابطال شده است؟
نه لزوماً.
چرا؟
چون این امکان وجود دارد که یک یا چند ابزارِ سنجش (مثلاً ابزار اندازهگیری حجم یا فشار) دقیق عمل نکرده باشند. در این مثال، «سالم و دقیق بودن ابزارهای اندازهگیری» یکی از فرضهای کمکی آزمایش ما هستند. یا شاید دستگاههایی که از آنها برای ثابت نگه داشتن دما استفاده کردهایم، خوب عمل نکرده باشند (فرضیهٔ کمکی دیگر این است که این دستگاهها دقیق کار میکنند). مشاهده میکنید که برای درست بودن نظریه، فرضیههای کمکی هم باید درست باشند.
یا مثلاً این امکان وجود دارد که فرضمان دربارهٔ فشار اولیهٔ گاز اشتباه بوده (نادرست بودن یکی از شرایط اولیه).
بنابراین، شما با مشاهدهٔ این مسئله که دادهها از قانون بویل حمایت نمیکنند، بلافاصله نمیتوانید لزوماً چنین نتیجه بگیرید که «چه عالی! قانون بویل را ابطال کردم و پس از این در حوزهٔ علم فیزیک تبدیل به چهرهای شناختهشده خواهم شد»؛ بلکه پیش خود چنین زمزمه میکنید که «نه، به احتمال زیاد مرتکب اشتباهی در فرایند آزمایش شدهام».
چنین به نظر میآید که به نحو معقول و قابل دفاعی میتوانیم نظریهها را با توسّل به فرضیههای موردی۴ از خطرِ ابطال شدن نجات دهیم.
اما فرضیههای موردی چیستند؟
اگر بخواهم با همان مثال بالا توضیح دهم، اگر شما پیش خود بگویید «باید دقتِ دستگاهِ اندازهگیریِ حجم یا دما را بررسی کنم»، در حال دست یازیدن به فرضیهای موردی هستید؛ یعنی «پس از تجربه» یا آزمایشی که انجام دادهاید، به جای رد کردنِ فرضیهای که دادهها از آن حمایت نکردهاند، متوسّل به فرضیهای دیگر شدهاید تا علت موفق نبودنِ آزمایش را تبیین کنید (دقیق نبودنِ ابزارِ سنجشِ دما یا فشار).
مثال ۲: داستانِ کشفِ سیّارهٔ پنهان!
پس از کشف سیارهٔ اورانوس۵، دانشمندان متوجه شدند که مدارِ اورانوس منطبق بر پیشبینیِ مکانیکِ نیوتنی نیست، یعنی مسیر مدار اورانوس نسبت به آنچه مکانیک نیوتنی پیشبینی میکند، انحراف دارد.
به نظر شما دانشمندان بلافاصله نتیجهگیری کردند که مکانیک نیوتنی ابطال شده است؟
ابداً.
دانشمندان فرضیهای موردی مطرح کردند: «باید سیارهٔ دیگری وجود داشته باشد که جاذبهاش بر اورانوس و در نتیجه مدار حرکتش تأثیر میگذارد و آن را از مسیر اصلیاش -که مکانیک نیوتنی آن را پیشبینی کرده بود- منحرف میکند».
پس از انجام محاسبات، دانشمندان به این نتیجه رسیدند که باید در منطقهٔ خاصی در آسمان، قادر به رصد سیارهای دیگر باشند. رصد همان منطقه از آسمان منجر به کشف سیارهٔ نپتون۶ شد.

پس دیدیم که دانشمندان نظریهٔ اصلی خویش را با توسّل به فرضیهای موردی حفظ کردند تا از شرّ ابطالِ مکانیک نیوتنی خلاص شوند.
اما این دقیقاً همان کاری بود که پوپر منتقد آن بود! از نظر پوپر، مارکسیسم و فرویدیِنیسم دقیقاً به همین دلیل (یعنی توسّل به فرضیههای موردی) غیرعلم بودند. چرا؟ چون مارکسیستها و پیروان فروید، دائماً از فرضیههای موردی استفاده میکردند (شاید هنوز هم میکنند) تا نظریهٔ اصلی خود را از خطر ابطال نجات دهند.
منتقدانِ پوپر به وی چنین اعتراض کردند که این دقیقاً همان کاری است که دانشمندان دربارهٔ نظریهٔ مکانیکی نیوتن انجام دادند؛ پس یا نظریهٔ مکانیک نیوتنی علمی نیست یا اینکه نظریهٔ مارکس و فروید هم علم هستند!
اما پاسخ پوپر چه بود؟
به نظرِ پوپر، «علمی بودنِ» نظریهها وضعیتی سیاه/سفید یا صفر و یکی نیست؛ بلکه دارای درجات است. به نظر وی، نظریهای که بسیار جسورانه (bold) باشد و خطرپذیری (riskiness) زیادی هم داشته باشد، علمیتر از نظریهایست که واجدِ این شرایط نیست؛ یا اگر هم هست، بهرهٔ کمتری از آنها دارد.
نکتهٔ دیگر اینکه پوپر نظر خود را اینگونه تعدیل کرد:
اگر برای نجات دادن یک نظریه از ابطال شدن، متوسّل به فرضیههای موردی شویم، اشکالی ندارد؛ اما هر بار که به چنین راهحلی دست مییازیم، اندکی از میزانِ «علمی بودنِ» آن نظریه کاسته میشود.
میبینیم که از نظر پوپر اینگونه نیست که موضوعی یا صددرصد علمی است یا اصلاً علم نیست. گویا «علمی بودن» از نظر پوپر مفهومی طیفی است.
جالب آنجاست که همانچه که در مورد سیارهٔ اورانوس و انحرافِ مدارش از پیشبینی مکانیک نیوتنی اتفاق افتاد، برای سیارهٔ تیر (عطارد) هم رخ داد! دانشمندان در مشاهداتِ خود متوجه شدند که سیارهٔ تیر نیز از مدار مورد انتظار منحرف است. همچون اورانوس، دانشمندان ابتدا چنین فرضیهسازی کردند که حتماً پایِ سیارهای دیگر در میان است. اسم آن سیاره را وُلکن (Vulcan) گذاشتند؛ سپس در این صدد برآمدند تا وُلکن را رصد کنند. اما گشتن همان و پیدا نکردن همان. چرا؟ چون اصلاً چنین سیارهای در کار نبود.
وقتی دانشمندان موفق به رصد وُلکن نشدند، باز هم از مکانیک نیوتنی دست نشستند! باز هم به سراغ فرضیههای موردی دیگری رفتند که البته آنها هم نادرست بودند. این پدیده مدتی بعد، نه با مکانیک نیوتنی، بلکه با نظریهٔ نسبیتِ اینشتین تبیین شد.
اما پرسش مهم اینجاست: آیا در مورد اورانوس، متوسل شدن به فرضیهای موردی برای نجات دادنِ مکانیک نیوتنی از ابطال، از علمی بودن مکانیک نیوتنی کم کرد؟ یا به اعتبار علمی آن افزود؟
بعید به نظر میرسد که پاسخ شما این باشد که چنین کاری از اعتبارِ مکانیک نیوتنی کم کرد. برعکس، به احتمال زیاد شما بر این باورید که چنین کاری اعتبار این نظریه را بیشتر هم کرد؛ چون در نهایت منجر به کشف سیارهای دیگر شد.
۲- ابطالپذیری: ویژگی نظریههای علمی یا ویژگی نگرشِ دانشمندان خوب؟
پرسش دیگری که دربارهٔ ابطالپذیری مطرح میشود این است که «آیا ابطالپذیری ویژگی نظریههای علمی است یا ویژگی نگرش دانشمندان خوب؟»
پوپر در نظریهٔ خویش، ابطالپذیری را از جمله ویژگیهای نظریههای علمی معرفی میکند. اما آیا نمیتوانیم «هر» نظریهای (حتی نظریهای غیرعلمی) را با مقداری تغییر، تبدیل به نظریهای ابطالپذیر کنیم؟
اجازه دهید با مثالی توضیح دهم:
مثال ۳: طالعبینی بهمثابه علم
اختربینی۷ یا طالعبینی ۸را در نظر بگیرید؛ بعید است اگر از شما بخواهند فهرستی از رشتههای علمی تهیه کنید، به طالعبینی به عنوان رشتهای علمی اشاره کنید. اما میتوانیم طالعبینی را با معیارِ پوپر تبدیل به علم کنیم.
چگونه؟
فرض کنید من بر اساس طالعبینی پیشبینیهایی انجام دهم؛ از سوی دیگر، صادقانه تصمیم داشته باشم تا در صورتی که پیشبینیهایم ابطال شدند، از نظریهٔ خویش، یعنی طالعبینی، دست بکشم. مثلاً میتوانم بر مبنای طالعبینی این فرضیه را تولید کنم که افرادی که به هنگامِ «قمر در عقرب» به دنیا آمدهاند، درونگرا هستند و همزمان برای بررسی تجربیِ چنین فرضیهای داوطلب باشم.
همچنین به همه تضمین دهم که برای گریز از اینکه مبادا فرضیهام ابطال شود، بههیچعنوان از فرضیههای موردی استفاده نکنم. میبینید که با شرایطِ مذکور، طالعبینی طبق معیار پوپر به نظریهای ابطالپذیر تبدیل شد.
حال آیا ما طالعبینی را به دلیل ابطالپذیر بودن علم تلقی میکنیم؟ بعید میدانم.
پس اگر ابطالپذیری را ویژگی علم بدانیم، میتوانیم هر نظریهٔ غیرعلمی را تبدیل به نظریهای علمی کنیم. به همین دلیل، به نظر نمیرسد که بتوان استدلالی قوی برای این ادعای پوپر که ابطالپذیری ویژگی نظریههای علمی است فراهم کرد.
اما شاید بتوان ابطالپذیری را ویژگی نگرشِ دانشمندانِ خوب در نظر گرفت.
اگر به اکثریتِ طالعبینان نگاه کنیم، درمییابیم که اغلبِ ایشان بههیچعنوان از عقایدِ خویش دست نمیکشند؛ ولو زمانی که پیشبینیهایشان توسط دادهها تأیید نشود. این به آن معناست که نگرشِ این افراد صرفنظر از صحت یا عدم صحت پیشگوییهایشان، ابطالپذیر نیست.
اما آیا دانشمندان نگرشِ ابطالپذیر دارند و جزماندیشانه عمل نمیکنند؟
اجازه دهید به یکی از بزرگترین دانشمندان جهان، یعنی آلبرت اینشتین۹ مراجعه کنیم.
ظاهراً وی بههیچعنوان نگرانِ نادرست بودنِ پیشبینیهایش نبود. وقتی روزنامهنگاری از وی پرسید که «اگر نظریهٔ نسیبت عام، توسط آزمایش اِدینگتون رد شود۱۰، چه خواهد کرد؟» پاسخ اینشتین این بود:
“.Then I would feel sorry for the good Lord. The theory is correct”
«در این صورت برای خدا متأسفم. نظریهٔ من به هر حال درست است.»
گویا اینشتین خیال نداشت حتی در صورت وجود شواهد نقضکننده، دست از نظریهاش بکشد. این به این معناست که وی دارای نگرشی جزماندیشانه بوده است و نه ابطالپذیر! اینکه در عمل چه میکرده، از دسترس ما خارج است؛ آنچه میدانیم، این است که نگرشِ وی ابطالپذیر نبوده است.
در نتیجه، ابطالپذیری نه ویژگیِ نظریههای علمی است و نه ویژگیِ نگرشِ دانشمندانِ خوب!
اگر به شرحِ حالِ دانشمندانِ دیگر نیز نگاهی بیندازیم، اوضاع تفاوتی نخواهد کرد؛ اغلبِ دانشمندان دربارهٔ نظریههای خویش نگرشی جزماندیشانه دارند. به عنوانِ نمونه، در روانشناسی میتوانید به جان بارک۱۱ و واکنشهای وی به تکرار نشدن چند فقره از آزمایشهایش مراجعه کنید۱۲. پس ابطالپذیری نه ویژگی نظریههای علمی است و نه ویژگیِ نگرش دانشمندان خوب!
- نظر شما چیست؟
- شما پیش از این چه تصوری از نظریهٔ «ابطالپذیری» داشتید؟
- این جُستار چه تأثیری بر دیدگاه شما داشته است؟
- نقدهایی که در این جُستار معرفی شدند تا چه اندازه قابل دفاع هستند؟
- آیا استفاده از «فرضیههای موردی» برای حفظ نظریه، از اعتبار علمی آنها میکاهد؟
- آیا میتوان ابطالپذیری را یک ویژگیِ لازم برای نظریههای علمی دانست؟
- آیا میتوان هر نظریهٔ ابطالپذیر را «علمی» دانست؟
- آیا دانشمندان خوب، در صورت مشاهدهٔ شواهد نقضکننده، به سرعت از نظریهٔ خود دست میکشند؟

نظرات، سؤالات و انتقادات خود را به صورت کامنت مطرح کنید.

اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.
🔻 برای آشنایی بیشتر با چیستیِ علم، نظریهٔ پوپر و نقدهای وارد بر آن، سایر جُستارهای مرتبط را در لینکهای زیر بخوانید:
🔗 مقدمه: آیا روانشناسی «علم» است؟
🔗 داستانِ پوپر (۱): نگاه به نظریه پوپر از زاویهای متفاوت
🔗 داستان پوپر (۲): ابطالپذیری هم مسئله را حل نکرد!
🔗 داستان پوپر (۳): از صندلیِ فیلسوف تا عرصهٔ عمل
🔗 داستان پوپر (۴): تخلّف به سودِ پیشرفتِ علم