در قسمتهای پیشینِ مجموعهٔ «داستان پوپر»، به نظریهٔ کارل پوپر (Karl Popper) دربارهٔ چیستی علم (science) و تفاوت آن با غیرعلم (non-science) پرداختم و به چند مورد از انتقاداتی که به دیدگاه وی وارد شده بود اشاره کردم. در این قسمت، به انتقادات دیگر خواهیم پرداخت و خواهیم دید که تخطیِ دانشمندان از روش مورد نظر پوپر، مزیتهای مهمی نیز به همراه دارد!
۱- پس پژوهشهای اکتشافی چه میشوند، آقای پوپر؟
پوپر بر این باور بود که علم (science) عبارت است از دست یازیدن به حدسهای۱ جسورانه۲ و سپس تلاش در راستای ابطالِ۳ آنها.
یکی از مشکلاتی که در دیدگاه پوپر وجود دارد، این است که اگر «علم» عبارت است از «دست یازیدن به حدسهای جسورانه»، پس تکلیف پژوهشهای علمیِ اکتشافی (exploratory research) چه میشود؟ آیا آنها فعالیتی علمی نیستند؟
در بسیاری از موارد و بنا به دلایل مختلف، دانشمندان بدون فرضیه پیش میروند. برای مثال، ممکن است پیشینهٔ پژوهشی، برای تولید نظریه یا فرضیهای خاص، به پژوهشگر کمک نکند.
آیا با نظری که پوپر دربارهٔ چیستی علم دارد (داشتن حدسهای جسورانه و خطرخیز)، میتوانیم پژوهشهای اکتشافی را «علمی» بنامیم؟
بعید است.
چرا؟
چون در پژوهشهای اکتشافی اصلاً نظریه یا فرضیهای نداریم تا ببینیم که آیا جسورانه هست یا نه! همچنین، نظریهای در کار نیست که بتوانیم سراغ ابطال کردنش برویم!
سون هنسن۴ در یکی از مقالههایش که در سال ۲۰۰۶ در مجلهٔ «بنیادهای علم۵» منتشر شد، ۷۰ مقاله را مورد بررسی قرار داد که در نشریهٔ نیچِر۶ منتشر شده بودند و از سوی جامعهٔ دانشمندان از جمله مقالاتی تلقی میشدند که در حوزهٔ پژوهشی خویش مشارکت مهمی داشتهاند. او در نتیجهٔ بررسیهایش نشان داد که تنها یکی از این مقالهها طبق معیارهای پوپر مقالهای «علمی» به حساب میآید!
از این ۷۰ مقاله، ۴۹ مورد اکتشافی بودند که طبق معیار پوپر، اصلاً مقالهٔ علمی به حساب نمیآیند. برای مثال، مقالهای که زنجیرهٔ ژنی خاصی را پس از بررسیهای فراوان توصیف میکند، هیچ فرضیه یا نظریهٔ جسورانه و ابطالپذیری ندارد؛ بنابراین، نمیتواند «علمی» خوانده شود.
اما بعید است که ما حاضر باشیم چنین مطالعهای را علمی ندانیم!
تهیهٔ نقشهٔ کهکشانِ راه شیری یا هر کهکشان دیگری، مثال دیگری از مطالعات علمی است که طبق معیار پوپر نباید آنها را علمی نامید.
اما ممکن است ابطالگرایان چنین پاسخ دهند که این تلاشها در نهایت منجر به تولید فرضیهها و نظریههایی میشوند که امکان ابطالپذیری دارند. اگرچه این ادعا، یعنی امکان تبدیل پژوهشهای اکتشافی به پژوهشهای تبیینی (explanatory research) و در نتیجه امکانِ تولید نظریه یا فرضیههای ابطالپذیر درست است؛ اما به نظر میرسد ما خودِ این فرایندهای اکتشافی را صرفنظر از اینکه به نظریات ابطالپذیر ختم شوند یا نشوند، علم میدانیم.
به همین دلیل، پوپر باید در نظریهٔ خویش دربارهٔ ابطالپذیری و عرضهٔ نظریههای جسورانه به عنوان ویژگیهای تعریفکنندهٔ «علم» تجدید نظر کند تا پژوهشهای اکتشافی را نیز شامل شود.
۲- آیا دانشمندان در عمل در پی ابطالِ نظریهها هستند؟
حتی اگر تمام اشکالاتی که تا کنون به نظریهٔ پوپر مطرح کردم، اشکالات بجایی نباشند؛ اشکال مهم دیگری باقی میماند:
آنچه دانشمندان در عمل انجام میدهند، تا حد بسیار زیادی مغایر با معیارهای پوپر برای نظریههای علمی است.
طبق نگاه پوپر، کار دانشمندان در رویکرد علمی دو مرحلهٔ اساسی دارد:
- تولید نظریههای جسورانه
- تلاش در راستای ابطال و رد آنها
اما اگر به آنچه دانشمندان انجام میدهند، نگاه کنیم؛ درمییابیم که آنچه دانشمندان انجام میدهند، غالباً پذیرشِ (ولو به صورت احتمالاتی) نظریههای پخته۷ و جاافتادهٔ موجود و سپس بسط دادن آنهاست؛ نه تلاش برای رد کردن آنها!
غالب دانشمندان در عمل، دائماً در پی ابطال نظریههای موجود در رشتهٔ خویش نیستند!
۳- جَزماندیشی مزیتهای مهمی هم دارد!
مشکل عمیقتر دیگر مربوط میشود به فایدهٔ جَزماندیشی۸ در علم.
تلقّی و برداشت غالب از علم این است که علم فعالیتی انتقادی۹ است. اما بیایید باز هم به تاریخ علم یا آنچه دانشمندان در عمل انجام میدهند نگاهی بیندازیم.
اگر نظریهای که از آزمونهای متعدد علمی سربلند بیرون آمده در اختیار داشته باشیم و به یکباره دادهای بیابیم که نظریهمان را رد میکند، یا دستِکم نظریهٔ مذکور برای دادهٔ ما تبیینی ندارد؛ آیا نظریهٔ خود را کنار میگذاریم و در پی نظریهای دیگر میرویم؟
دانشمندان چنین نمیکنند!
دانشمندان نظریهای را که توانایی تبیین و پیشبینی بسیاری از پدیدهها را دارد، به این راحتی کنار نمینهند. حتی اگر با مشاهدهای مواجه شوند که آن نظریه توانایی تبیین کردنش را نداشته باشد؛ یا حتی آن پدیده یا مشاهده، آشکارا نظریه را ابطال کند.
در حقیقت، همین نوع جزماندیشی است که به نوعی باعث پیشرفت علم میشود!
یعنی بهرغمِ بروز پدیدهها و مشاهدات ابطالکننده، دانشمندان آنقدر به نظریههای کارآمد پایبند میمانند تا از تمام توان نظریه برای تبیین و پیشبینی انواع پدیدهها استفاده کنند.
اگر دانشمندان با دیدن چند مشاهدهٔ ابطالکننده به راحتی نظریههایشان را کنار میگذاشتند، نظریهها دائماً جای خود را به نظریههای دیگر میدادند و به این صورت شاهد پیشرفت علم نمیبودیم.
پافشاری بر نگه داشتن نظریههایی که توان تبیین و پیشبینی بالایی دارند، یا حتی نظریههای جوانی که هنوز توانمندیهای خود را در تبیین و پیشبینی پدیدهها نشان ندادهاند، یکی از عوامل پیشرفت علم است.
در قسمتهای بعد، با ورود به نظریهٔ تامْس کون (Thomas Kuhn) دربارهٔ علم، دوباره به این موضوع بازمیگردیم.
۴- آیا تمام علوم لزوماً آزمونپذیر هستند؟
در نهایت اینکه حوزههای پذیرفتهشدهای در علم هستند که اساساً امکان آزمونپذیری ندارند!
علمِ مطالعهٔ تنوع زیستی (systematics) و دستهبندی و طبقهبندی موجودات زنده (taxonomy) از جملهٔ این علمها هستند.
برای مثال، علم طبقهبندی به این پرسشها پاسخ میدهد:
- تعریف «دایناسور» چیست؟
- چه موجودی، با داشتن چه ویژگیهایی «دایناسور» نامیده میشود؟
امروزه، نگاه بخش قابل توجهی از جامعهٔ علمی این است که اگر بتوانیم خط تکاملی (evolutionary lineage) موجودی که منقرض نشده را (برای مثال پرندگان) به دایناسورهایی که منقرض شدهاند پیدا کنیم، آنگاه آن موجود را باید از مجموعهٔ دایناسورها بدانیم. برای مثال، بسیاری از دانشمندان، پرندگان را دایناسورهای پرنده میدانند.
دیدگاه دیگر به جای تکیه بر رویکرد تکاملی، به شباهتهای ریختشناسی (morphological similarity) تکیه میکند و بر این باور است که اگر دو موجود به اندازهٔ کافی شباهت ریختشناختی داشته باشند، آنها را باید متعلق به یک دسته از موجودات دانست.
طبق این دیدگاه، اگر پرندگان از نظر ریختشناسی به اندازهٔ کافی متفاوت از دایناسورها باشند، در این صورت نباید آنها را از دستهٔ دایناسورها دانست؛ حتی اگر از دایناسورها تکامل یافته باشند.
اینکه کدام نظریه را انتخاب کنیم، مسئلهای است که اساساً تن به آزمون نمیدهد! هیچ مشاهدهٔ تجربی به ما نمیگوید که باید انواع مختلف را بر اساس خط تکاملی آنها دستهبندی کنیم یا شباهت ریختشناسیشان.
به نظر نمیرسد که بتوانیم روش طبقهبندی را ابطال کنیم! میتوان نشان داد که روش خاصی در طبقهبندی پیچیدهتر است؛ یا مثلاً گمراهکننده است؛ اما ابطالپذیری امری متفاوت است.
همچنان بحثهای داغی در باب بهترین روش طبقهبندی موجودات زنده در بین زیستشناسان در جریان است. ظاهراً در چنین بحثی، اصل ابطالپذیری پوپر راهگشا نیست!
داستان پوپر و نقدهای وارد شده بر او را همینجا میبندم. در جُستارهای بعد، به نظریهٔ تامس کون و انقلابهای علمی میپردازم. با من همراه باشید.
اقتباس از صفحهٔ یوتوب Kane B
- نظر شما چیست؟
- این جُستار چه تأثیری بر دیدگاه شما داشته است؟
- نقدهایی که در این جُستار معرفی شدند تا چه اندازه قابل دفاع هستند؟
- آیا باید طبق دیدگاه پوپر، پژوهشهای اکتشافی را «غیرعلمی» نامید؟
- آیا دانشمندان در عمل در پی ابطال نظریهها هستند؟ یا اینکه غالباً نظریههای موجود را میپذیرند؟
- دربارهٔ حوزههای آزمونناپذیر چه میتوان گفت؟ آیا باید آنها را غیرعلمی محسوب کرد؟
نظرات، سؤالات و انتقادات خود را به صورت کامنت مطرح کنید.
اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.
🔻میتوانید سایر جُستارهای مرتبط را از طریق لینکهای زیر مطالعه فرمائید:
🔗 مقدمه: آیا روانشناسی «علم» است؟
🔗 داستانِ پوپر (۱): نگاه به نظریه پوپر از زاویهای متفاوت
🔗 داستان پوپر (۲): ابطالپذیری هم مسئله را حل نکرد!
🔗 داستانِ پوپر (۳): از صندلی فیلسوف تا عرصهٔ عمل