آیا روان‌شناسی علم است؟

پردهٔ اول: مواجهه با سقراطِ زمانه!

از زمانی که وارد دانشگاه شدم، تصوّرم این بود که روان‌شناسی مطالعهٔ «علمی۱» رفتار انسان است. فقط من نبودم که چنین تصوری داشتم؛ این تصور آن‌چنان به‌عنوان یک پیش‌فرض در ذهن من، هم‌کلاسی‌ها و استادانم جا افتاده بود که کسی به درستیِ آن شک نمی‌کرد یا آن را به پرسش نمی‌کشید.

این آرامش خیال ادامه داشت تا اینکه در خلال گفت‌وگویی که با یکی از دوستانم داشتم، به علمی بودنِ روان‌شناسی اشاره کردم. در حقیقت، اشارهٔ من به این مسئله، اصلاً بخش اصلی مکالمه نبود؛ موضوعی که دربارهٔ آن گفت‌وگو می‌کردیم، به کلی مربوط به موضوع دیگری بود؛ اما تا من این جمله را گفتم، دوستم از من پرسید «واقعاً معتقدی روان‌شناسی علم (Science) است؟»

من که از تعجبِ او تعجب کرده بودم، با چهره‌ای حق‌به‌جانب گفتم: «البته که روان‌شناسی علم است!» و در حالی که تصوّر می‌کردم امری کاملاً بدیهی را زیر سؤال برده است، از او پرسیدم: «مگر تو باور نداری که روان‌شناسی علم است؟»

پاسخی که شنیدم، همان آتشی بود که وی در خرمن تفکّر من انداخت: 

نمی‌خواهم تمام مکالمهٔ آن روز را این‌جا تکرار کنم. اما این‌گونه بود که وی همچون سقراط، خرمگسِ ذهن و باورهای من شد. هرچه من سعی می‌کردم تعریفی از علم ارائه دهم، وی با مثال یا مثال‌های نقض، راه را بر من می‌بست.

اکنون یادم نمی‌آید که در آن مکالمه با شهامت به اشتباهِ خودم اعتراف کردم یا نه. می‌پرسید کدام اشتباه؟ اینکه بدونِ مطالعه دربارهٔ چیستیِ علم، تصور می‌کردم که می‌دانم علم چیست!

این واقعه و خرمگس شدنِ آن دوست، مرا بر آن داشت تا به سراغِ پاسخ این پرسش بروم که «علم چیست؟» اما هرچه بیشتر بین دانشمندان جست‌وجو کردم، کمتر یافتم. متوجه شدم که پاسخ به این پرسش در تخصصِ خودِ دانشمندان نیست؛ بلکه عده‌ای از فلاسفه هستند که به این پرسش می‌پردازند. فلاسفه‌ای که درگیر چیستیِ علم هستند، خود را «فیلسوفِ علم» می‌نامند. 

این‌گونه بود که در پی پاسخ به سؤال مذکور، پای من به دنیای فلسفهٔ علم (Philosophy of Science) گشوده شد.

پردهٔ دوم: طرد از حلقهٔ علم‌پرستان!

به دلیل فعالیت‌هایم در اینستاگرام، از عزیزی پیامی دریافت کردم مبنی بر اینکه در تلگرام گروهی علمی دارند و دوست دارند من هم در آن گروه به‌عنوانِ فردی که در حوزهٔ روان‌شناسی اجتماعی-سیاسی متخصص است، حضور داشته باشم.

مهم‌تر از آن، چون از دیدگاه‌های انتقادی من به روان‌شناسیِ جریانِ غالب (Mainstream Psychology) اطلاع داشتند، دوست داشتند تا من در آن گروه حضور داشته باشم. گروه متشکل از تعداد زیادی متخصص در حوزه‌های مختلف و البته شهروندان غیرمتخصص بود. 

در گفت‌وگو‌ها، وقتی کسی از علمی بودن یا نبودنِ فلان موضوع یا فلان مسئله (بالاخص روان‌شناسی) صحبت می‌کرد، من هم گاهی رویکردهای انتقادی خودم را به علم طرح می‌کردم. سرتان را به درد نیاورم؛ ماجرا با اخراجِ ناگهانیِ من از گروه خاتمه یافت!

آنچه تعجب مرا برانگیخت، این بود که چگونه می‌شود عدهٔ زیادی از متخصصان که خودشان را از طرفداران علم می‌دانستند، دست به چنین کاری بزنند یا دستِ‌کم در برابر چنین کاری سکوت کنند! چگونه عدّه‌ای که خود را علاقه‌مند به علم می‌دانستند، حذف اندیشه را مجاز می‌شمردند؟ بالاخره هر چه باشد، یکی از ویژگی‌های مهم علم، خودانتقادی۲ است. اما گویا عدّه‌ای را می‌توان سراغ گرفت که هم علاقه‌مند به علم باشند و هم اهل سانسور و حذف!

اما چرا چنین رفتاری از سوی این افراد مجاز شمرده می‌شد؟ گویا تصورشان این بود که با نقدِ علم، من دست‌اندرکار انکارِ واقعیت هستم. هرچه باشد، علم کارش عیان کردن حقایقِ جهان است و من در حالِ انکارِ حقایقِ جهان بودم. همین‌جا بود که آتشی دیگر در خرمن تفکّر من افتاد.

در ابتدا این پرسش برای خودم هم عجیب به نظر می‌رسید. هرچه باشد، تصورِ غالبِ ما این است که علم ویژگی واقع‌نمایی دارد. اما من تا آن زمان «واقع‌نمایی علم» را مسلّم گرفته بودم؛ آن هم بدون هیچ پژوهشی. اما این پرسش، از آن پرسش‌های گزنده‌ای بود که پاسخ می‌طلبید. بابتِ همین، برای بار دوم متوجه شدم که باز هم فلسفهٔ علم مرا به خود فراخوانده است.

پردهٔ سوم: زنگِ خطرِ ایدئولوژیک شدنِ علم به گوش می‌رسد!

این تجربه نیز از دو تجربه‌ای که تا کنون با شما در میان گذاشتم، جدا نیست. در گروه‌های تلگرامی که غالباً برای بررسی «علمی» مسائل شکل گرفته‌اند، شاهدِ پدیده‌ٔ جالبی بودم. پیش از توضیح مشکل، این را نیز به وضح بگویم که در این گروه‌ها مسائل بسیار خوب و مفیدی طرح می‌شوند. بسیاری از متخصصان —از علوم اعصاب گرفته تا متخصصان در حوزه‌های مختلفِ پزشکی— هم‌وطنان و هم‌زبانان خود را تا آن‌جا که بتوانند راهنمایی می‌کنند. بنابراین، من به هیچ عنوان در پیِ بررسی یک‌جانبهٔ مسئله نیستم.

آنچه در این‌جا به آن می‌پردازم، نوعی آسیب‌شناسی است. از این آسیب‌شناسی نمی‌توان چنین نتیجه گرفت که این گروه‌ها مضرّاتشان از فوایدشان بیشتر است. من تنها در پی تحلیل یکی از جنبه‌های آسیب‌شناسانهٔ این گروه‌ها هستم. از نظر من، وجود این گروه‌ها تا حدی بیان‌گر رشد عقلانیت در  جامعه و گریز از خرافه‌پرستی و خرافه‌گرایی است. این رشد را باید قدر نهاد و بر صدر نشاند و آن را به فال نیک گرفت.

این نکته را از این جهت عنوان کردم تا پیش از بیان سویهٔ آسیب‌شناسانهٔ مسئله، به فایدهٔ آن اشاره کرده باشم. هر مسئله‌ای جنبه‌های متعدد دارد و با اشاره به یکی از جنبه‌های آسیب‌شناسانه، انکارِ کلیّت مسئله از دایرهٔ انصاف خارج است.

به قول خواجهٔ شیراز:

عیبِ مِی جمله بگفتی، هنرش نیز بگو
نفیِ حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند

اما جنبهٔ آسیب‌شناسانهٔ این مسئله مربوط می‌شود به تلقّی خاصی از علم. طبق این تلقّی، نه تنها علم ویژگی واقع‌گرایی دارد (باوری که بین فیلسوفان علم طرفداران و مخالفانی دارد)؛ بلکه این تنها علم است که ویژگی واقع‌گرایی دارد و غیرعلم با امور درونی یا سوبژکتیو سروکار دارد. 

مثلاً عدّه‌ای علومِ سخت (Hard Sciences) را علم یا «علمِ واقعی» می‌دانند؛ چرا که حقایق را بر ما آشکار می‌کنند و علومِ دیگر (از جمله علوم اجتماعی۳ و انسانی) در شمارِ دانش‌هایی هستند که چندان کاری به حقیقت ندارند. این برداشت بدین‌جا ختم نمی‌شود؛ بلکه دلالت‌های رفتاری نیز دارد. از جمله دلالت‌های رفتاریِ چنین باوری، این است که تا فردی دربارهٔ موضوعی سخن می‌گوید، با چماقِ «علمی نبودن»، بر سر او می‌کوبند و منکوبش می‌کنند. 

دانستنِ فلسفهٔ علم به ما این امکان را می‌دهد تا از تبدیل شدنِ علم به یک «ایدئولوژی» جلوگیری کنیم. از همه مهم‌تر، چنین برداشتی از علم در بلندمدت به زیانِ گسترش علم نیز است. یادمان نرفته است که بدترین نوعِ تبلیغ، دفاعِ بد یا برداشتِ نادرست یا تبدیل کردن چیزی که دوستش می‌داریم به ابزار سرکوب است. بنابراین، از نظر من، خواندنِ فلسفهٔ علم به دفاع از علم هم می‌تواند کمک کند. 

به همین دلایل است که دانشجویانِ روان‌شناسی باید به مطالعهٔ مقدماتی فلسفهٔ علم بپردازند. علاوه بر این دلایل، روشِ پژوهش موردِ استفاده در روان‌شناسیِ جریانِ غالب، روش پژوهش علمی است (دستِ‌کم آن‌گونه که خود ادعا می‌کند)‌ و مگر می‌توان از روان‌شناسی فهمی عمیق پیدا کرد، بدون اینکه مبانیِ نظریِ روشی را که در حال استفاده از آن هستیم، ندانیم. 

برای شما که می‌خواهید بدانید «علم» چیست!

آنچه من در این سلسله یادداشت‌ها در اختیار مخاطب قرار می‌دهم، عبارت است از مروری کلی بر رویکردهای مهم به علم در فلسفهٔ علم. چنین کاری را در اصل باید فیلسوفان علم برای ما انجام دهند؛ اما چه کنیم که تعداد آن‌هایی که برای دانشجویانِ روان‌شناسی فلسفهٔ علم بگویند و بنویسند، کم است. این‌گونه شد که جسارت کردم و قلم را به دست گرفتم.

ابتدا منابعی را مطالعه کردم و فضای کار دستم آمد. تصمیمم بر این بود که با تکیه بر همین منابع نوشتن را آغاز کنم. اما بخت یارم بود که در یوتوب با کانال Kane B آشنا شدم و مطالب وی را مفید یافتم. با پیش‌زمینه‌ای که از رهگذر مطالعهٔ چندین منبع برایم ایجاد شده بود، ویدئوهای Kane را دیدم و در نهایت تصمیم گرفتم صحبت‌های وی را به همراه توضیحات تکمیلی، در قالب نوشته در اختیار مخاطبان قرار دهم. به قول این‌جایی‌ها «چرخ را نباید دوباره اختراع کرد». 

اما کار من به هیچ عنوان ترجمهٔ درسگفتارهای وی نیست؛ هر جا احساس کردم مطلب وی نیاز به توضیح یا مثال دارد، از خودم توضیحات یا مثال‌هایی را اضافه کردم. با توجه به اینکه بعید است مخاطبِ این نوشته‌ها در تاریخِ علم یا فیزیک تخصصی داشته باشد (کما اینکه من هم چنین تخصص‌هایی را ندارم) هر از گاهی مثال‌ها را تغییر دادم تا برای ذهنِ خوانندهٔ غیر متخصص آشناتر باشند. در مواردی که مثال‌ها را حفظ کردم، تلاش کردم تا آن‌ها را —تا جایی که در توانم است— توضیح دهم تا خواننده به‌راحتی متوجه منظور مثال بشود.

امیدوارم دانشجویان روان‌شناسی با مطالعهٔ هرچه بیشترِ فلسفهٔ علم، دانش خود را در بابِ چیستیِ علم عمیق‌تر کنند و از این رهگذر از بلای ایدئولوژیک شدن علم و علم‌زدگی مصون بمانند و دیگران را نیز از چنین بلایی آگاه کنند. همچنین امیدوارم با خواندنِ فلسفهٔ علم، با رویکردی گشوده‌تر نسبت به علم مواجه شویم.

  • نظر شما چیست؟
  • شما پیش از این چه تصوّر و تعریفی از «علم» داشته‌اید؟
  • به نظر شما آیا علم، جهان را همان‌طور که هست به ما نشان می‌دهد؟
  • دربارهٔ دانش‌هایی که از روش‌های غیرعلمی (non-scientific) به دست می‌آیند، چه نظری دارید؟ آیا می‌توانند منبعی برای کسب شناخت باشند؟
  • این جُستار چه تأثیری بر دیدگاه شما داشته است؟

نظرات، سؤالات و انتقادات خود را به صورت کامنت مطرح کنید.

اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.

🔻می‌توانید سایر جُستارهای مرتبط را از طریق لینک‌های زیر مطالعه فرمائید:
🔗 داستانِ پوپر (۱): نگاه به نظریه پوپر از زاویه‌ای متفاوت
🔗 داستان پوپر (۲): ابطال‌پذیری هم مسئله را حل نکرد!
🔗 داستان پوپر (۳): از صندلیِ فیلسوف تا عرصهٔ عمل
🔗 داستان پوپر (۴): تخلّف به سودِ پیشرفتِ علم

اگر پسندیدید؛ به‌اشتراک بگذارید!

5 دیدگاه دربارهٔ «آیا روان‌شناسی علم است؟»

  1. بسیار روان نوشتید ممنون ازتون. من فکر میکنم که علم هیچوقت از سیاست و قدرت جدا نبوده چون باید از یک نهاد بزرگتری برای گسترش علم پول خرج میشده.

  2. سلام. همانطور که اشاره کردید خطر تبدیل مفهومی به ایدئولوژی همیشه وجود دارد و به زعم من از آنجایی که داده‌ها مطالعه می‌شوند و پرسشی در قبالشان مطرح نمی‌شود نقطه‌ی شروع خطر است.
    به گمان جدی من، روانشناسی کاربردی مرسوم(در حال حاضر یونگی) به شکل حادی به تفلسف و چه بسا مذهبی با ویژگی‌های غیرقابل رد و انکار و مهم‌تر از آن انتزاعاتی غریب و غیر ملموس از تجمیع نتایج آزمایش‌هایی فردی، نزدیک شده.

    متشکرم از طرح مسئله توسط شما.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
پیمایش به بالا