شما چه موجودی هستید؟
اگر از شما بپرسم «شما چه موجودی هستید؟»، چه پاسخی به من میدهید؟
- آیا شما مغزی هستید که در یک بدن سکونت دارد؟
- آیا شما فردی هستید (و نه مغزی) که از رهگذر بدنتان با محیط در ارتباط هستید؟
- آیا شما موجودی روانشناختی هستید که از طریق بدن خودتان با دیگر انسانها در ارتباط هستید؟
اندکی بیندیشید و پاسخ خود را ارزیابی کنید.
پاسخ شما به این پرسش، بر نحوهٔ مدیریت زندگی و روابط خودتان با دیگران تأثیر بسزایی دارد. چنین به نظر میرسد که امروزه ما بیش از هر چیز دیگر، خود را موجودی زیستی طبقهبندی میکنیم. با توجه به این امر، دو سؤال مهم مطرح میشود:
- آیا واقعاً انسان، یک «موجود زیستی» است؟
- پیامدهای تصور کردن خودمان به عنوان یک موجود زیستی چیست؟
در این جستار، به این دو پرسش در بستر اختلالات روانشناختی پاسخ میدهم.
نخستین هدف من در این جُستار، ارائهٔ مجموعهای از شواهد تجربی است که نشان میدهد رویکرد زیستی به اختلالاتِ روانشناختی، به رویکرد مسلط و غالب تبدیل شده است. هدف دوم، ارائهٔ یک گزارش از پیامدهای منفی صورتبندیهای زیستی از اختلالات روانشناختی است.
🎬 ویدیوی این مطلب را در یوتیوب تماشا کنید!
⚠️ در صورت سکونت در ایران، برای تماشای ویدیو، ابتدا فیلترشکن خود را فعال کنید.
🔗 لینک ویدیو: youtu.be/RA1isSaaaMk
قبل از اینکه وارد بحث شوم، باید به وضوح بگویم که در این جستار مشغول به چه کاری نیستم!
هدف، دامن زدن به دوگانهٔ «زیستی / اجتماعی» نیست!
نکتهٔ نخست این است که هدف این جُستار، دامن زدن به دوگانهٔ امر زیستی / امر اجتماعی نیست. من واقفم که عدهای از طرفداران رویکردهای زیستشناختی و اجتماعی، این دو رویکرد را در رقابت با یکدیگر میبینند و به همین دلیل رابطهٔ این دو را همچون یک رابطهٔ برد-باخت میبینند؛ به این معنا که پرداختن به یکی، دیگری را از میدان به در میکند. اگرچه چنین دیدگاهی دارای حقیقتی توصیفی است، اما در نظر من، بین رویکرد زیستی و رویکرد اجتماعی، تعارضِ ذاتی وجود ندارد!
وقتی میگویم «چنین توصیفی دارای حقیقتی توصیفی است»، منظورم این است که از دهههای آغازینِ قرنِ بیستم، با ظهور ابزارهای پیشرفته که به ما این امکان را میدادند تا مغز را در حین فعالیتش «ببینیم» و همچنین با ظهور داروهای روانی، رویکردهای زیستی در صورتبندی اختلالات روانشناختی غالب شدند و عوامل محیطی و روانشناختی رو به افول نهادند.
در حقیقت، چنین توصیفی همان توصیفی است که من در قسمت نخست این یادداشت از آن دفاع میکنم. من بر این باورم که چنین اتفاقی رخ داده است؛ یعنی رویکردهای زیستی بر سایر رویکردها غلبه یافتهاند.
اما در عین حال، به نظر من، این تنها یک سناریوی ممکن است که تحقّق پیدا کرده است. به نظر من، میتوان و باید رابطهٔ دیگری بین امر زیستی و امر اجتماعی برقرار کرد:
این دو (البته اگر بتوان ادعا کرد که ما با «دو چیز» طرفیم!) میتوانند در یک رابطهٔ صمیمانه با یکدیگر، در راستای بهزیستی شهروندان گام بردارند.
انتقاد من به کلیّت رویکرد زیستی نیست!
نکتهٔ مهم دیگر که باید بدان توجه داشته باشید، این است که آنجا که من «غلبهٔ صورتبندی زیستی» را نقد میکنم، تنها «غلبه یافتن» صورتبندی زیستی را در مقایسه با رویکردهای دیگر نقد میکنم و نه «کلیّت رویکردهای زیستی» را! باید بین این دو تفکیک کرد. هیچ فرد معقولی نمیتواند و نباید تأثیر رویکردهای زیستی را انکار کند؛ اما به نظرم نقد غلبهٔ رویکردهای زیستی پروژهای است که باید به جدّ آن را دنبال کرد.
حال که توضیح لازم برای احتراز از سوءتفاهم را بیان کردم، برویم سراغ مطلب اصلی.
بیااایید؛ تمام پاسخها در مغز نهفته است!
به دو تصویر زیر نگاه کنید.
تصویر اول، نتیجهٔ جستوجوی کلیدواژهٔ «روانشناسی (psychology)» را در گوگل نشان میدهد و دومی نتیجهٔ جستوجوی کلیدواژهٔ «اختلالات روانشناختی (mental disorders)» است.
نکتهای که در این نتایج خودنمایی میکند، این است که آنچه بیش از هر چیز دیگر به عنوان نتیجهٔ این جستجوها تولید میشود عکسی از مغز است. در چنین نتایجی، امر روانشناختی و امر اجتماعی اصلاً حضور ندارد یا حضور بسیار کمرنگی دارد.
اما این تنها نتایج گوگل نیست که حول محور امر زیستی میگردد. چنین نتایجی با فراگیری واژههایی که پیشوند «نورو (Neuro)» دارند نیز هماهنگی دارد؛ واژههایی که امروزه آنها را در هر گوشه و کناری میشنویم:
- Neuromarketing (بازاریابی عصبی)
- Neuroergonomics (نورو-ارگونومی)
- Neurophilosophy (نوروفلسفه)
- Neuroeconomics (اقتصاد عصببنیان)
- Neuroesthetics (زیباییشناسی عصببنیان)
- Neurotheology (علوم اعصابِ دین یا الهیاتِ عصبشناختی)
- Neuropsychiatry (عصبروانپزشکی)
- و در نهایت Neuroscience (علوم اعصاب)
تو گویی امر زیستی در حال فتح تمامی ساحات زندگی ما انسانهاست. الهیات، اقتصاد، فلسفه، روانپزشکی، زیباییشناسی و اخلاق، همگی تبیینی زیستی مییابند! در چنین رویکردی، همه چیز در حال مهاجرت به یک کشور است: مغز.
عصبشناس معروف، ویلیام گری والتر (۱۹۷۷-۱۹۱۰) در زمان خودش تحت تأثیر پیشرفتهایی که در الکتروآنسفالوگرافی (EEG) و تصویربرداری از مغز صورت گرفته بودند، این ابزارها را اینطور توصیف میکند:
«ماشین حقیقت یا اعترافهای الکتریکی»!
گویی برای یافتن حقیقتِ امور، باید به مغز مراجعه کرد!
به توصیف وزارت بهداشت و خدمات انسانی ایالات متحده دربارهٔ اختلالات روانشناختی توجه کنید:
«… نشانگانی که به زندگی روانی و رفتار مرتبطاند و به وضوح بازتابدهندهٔ تغییرات و ناهنجاریهایی هستند که در کارکرد مغز رخ داده است.»
جاشوا گوردون۱ که برای مدتی ریاست سازمان ملی سلامت روان آمریکا را به عهده داشت، دربارهٔ اختلالات روانشناختی چنین اظهار نظر میکند:
«اختلالات روانپزشکی، اختلالات مغز هستند.»
برندهٔ جایزهٔ نوبل، اریک کندل۲ که یک روانپزشک است، بر این باور است که:
«اسکیزوفرنی مثل ذاتالرّیه است. تلقّی کردن اسکیزوفرنی به عنوان یک اختلال مغزی، از آن انگزدایی میکند.»
تلقّی اختلالات روانشناختی به عنوان اختلالات مغزی، تنها به متخصصان محدود نمیشود.
طبیعتاً این تلقّیِ فراگیر و تسلط رویکرد زیستی، صورت مادی هم به خود میگیرد. برای مثال، پروژههای بسیاری با هزینههای هنگفتی تعریف میشوند تا مغز را بشناسند و در کنار آن اختلالات روانشناختی را که «اختلالات مغزی» هستند شناسایی و درمان کنند. به نمونههای زیر دقت کنید.
- شورای مغز اروپا (European Brain Council)
- پروژهٔ مغز انسان (Human Brain Project)
- پژوهشهای مغزی از طریق پیشبرد تکنولوژیهای عصبی خلاق (The Brain Research Through Advancing Innovative Neurotechnologies (BRAIN) Initiative)
اینها همگی پروژههایی هستند که به فهم مغز میپردازند.
اما در کنار این شوق عظیم به شناخت مغز، طبیعتاً تعداد افرادی که در کنفرانسهای مربوط به علوم اعصاب شرکت میکردند بیشتر و بیشتر میشد. برای نمونه به رشد تعداد شرکتکنندگان در انجمن نوروساینس (The Society for Neuroscience) دقت کنید:
آیا رویکرد زیستی با رویکردهای دیگر در تضاد است؟
اما پرسش دیگری که باید به آن پاسخ داد، این است که آیا تبیینهای زیستی با تبیینهای روانشناختی و محیطی در تضاد هستند؟ اگر اینگونه باشد، شاهد دیگری یافتهایم در حمایت از تسلط رویکرد زیستی.
پژوهشگران (Goldstein & Rosselli 2003, Lebowitz et al. 2013) در پژوهشهای خویش به این نتیجه رسیدند که از نظر شهروندان غیرمتخصص، تبیینهای زیستی مستقل از دیگر سببشناسیها هستند.
شاید بگویید:
«خُب، این تلقّی غیرمتخصصان است. عجیب نیست که افراد غیرمتخصص تلقّی نادرستی از رابطهٔ بین تبیینهای زیستی و تبیینهای روانشناختی و محیطی داشته باشند.»
پس اجازه دهید نظر متخصصان را نیز در اینباره جویا شویم.
آیا متخصصان تصوّر درستی از رابطهٔ بین تبیینهای زیستی با تبیینهای روانشناختی و محیطی دارند؟ تعدادی از پژوهشگران (Ahn et al. 2009) در آمریکا پرسشنامهای طراحی کردند تا به این پرسش پاسخ دهند.
نتایج را در نمودارهای ۲ تا ۴ مشاهده میکنید.
همانطور که در نمودار ۲ و ۴ مشاهده میکنید، هنگامی که متخصصان عاملی را بیشتر از نوع زیستی ارزیابی میکردند، نمره کمتری به بُعد محیطی و روانشناختی آن میدادند، به همین دلیل بین تبیینهای زیستی و تبیینهای محیطی و روانشناختی همبستگی منفی وجود دارد.
تنها همبستگی مثبت، بین تبیینهای محیطی و تبیینهای روانشناختی است.
پس نه تنها شهروندان غیرمتخصص، بلکه متخصصان نیز به دلیل غلبهٔ گفتمان زیستی، فهم نادرستی از رابطهٔ بین تبیینهای زیستی و تبیینهای روانشناختی و محیطی دارند.
پژوهشی شبیه به همین پژوهش در کانادا انجام شد (Miresco & Kirmayer 2006) و نتایج مشابهی به دست آمد. به همبستگی منفی بین تبیینهای زیستی و تبیینهای روانشناختی و محیطی توجه کنید.
این نیز شاهد دیگری است بر تسلط رویکرد زیستی و ایجاد تصوّری نادرست هم در ذهن شهروندان غیرمتخصص و هم متخصصان بالینی (روانشناسان و روانپزشکان).
اما دادههای دیگری نیز هستند که از تسلط رویکردهای زیستی حکایت میکنند (Olfson & Marcus 2010). به جدول زیر نگاه کنید:
به مستطیلهای قرمز رنگ توجه کنید. در درمان تمام اختلالات از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۷ شاهد رشد تجویز دارو بودهایم. در عین حال، در اغلب اختلالات شاهد کاهش استفاده از رواندرمانی بودهایم (مستطیلهای سبز).
غلبه یافتن رویکرد زیستی به اختلالات روانی چه پیامدهایی به دنبال دارد؟
در بالا اشاره کردم که در درمان تمام اختلالات از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۷ شاهد رشد تجویز دارو و کاهش استفاده از رواندرمانی بودهایم.
اما پیامدهای منفی دیگری نیز در کار است. این پیامدهای منفی در سه زمینه قابل مشاهده هستند:
- نگرشها و باورهای اجتماعی شهروندان غیرمتخصص
- نگرشها و باورهای رواندرمانگرها
- نگرشها و باورهای مُراجعان
۱- تأثیر تبیینهای زیستی بر نگرشها و باورهای شهروندان غیرمتخصص
وقتی تبیینهای زیستی غالب شدند احتمال اینکه ما از افراد مبتلا به اختلالات روانشناختی بترسیم بیشتر است. چرا؟ چون افراد تصور میکنند که این عوامل زیستی در اختیار فرد نبوده است. وقتی این عوامل زیستی در اختیار فرد نیستند پس کنترل اختلال نیز در اختیار فرد نیست. بنابراین شهروندان غیرمتخصص تصور میکنند این افراد پیشبینیناپذیر و خطرناک هستند.
از سوی دیگر همین تلقّی زیستی سبب میشود شهروندان غیرمتخصص تصور کنند بیماران ذاتی متفاوت از آنها دارند.
چرا؟ چون تلقّیهای زیستی به تصورات ذاتگرایانه۳ از انسان دامن میزند و به همین دلیل احتمال اینکه شهروندان غیرمتخصص، افرادی که دچار اختلال دانسته میشوند را متفاوت از خودشان احساس کنند، بالا میرود.
این تلقّی ذاتگرایانه سبب میشود ایشان تصور کنند که این افراد تغییر نمیکنند یا بسیار دشوار تغییر میکنند. اینگونه افراد دارای اختلالات روان شناختی از سوی افراد سالم در یک گروه خاص و به عنوان «دیگری» طبقهبندی میشوند؛ «آنهایی» که شبیه «ما» نیستند! همین مسئله سبب تولید انواع انگهای اجتماعی علیه مبتلایان به اختلالات روانشناختی میشود.
اما از سوی دیگر، تسلط تبیینهای زیستی سبب کاهش سرزنش افراد مبتلا هم میشود. این یکی از نکات مثبت استفاده از رویکردهای زیستی است. پژوهشها نشان میدهند که شهروندان غیرمتخصص تمایل بسیار کمی به سرزنش مبتلایان دارند. یعنی همزمان تبیینهای زیستی چنین فایدهای نیز دارند.
۲- تأثیر تبیینهای زیستی بر نگرشها و باورهای رواندرمانگرها
تسلط یافتن رویکردهای زیستی در خود رواندرمانگران، یعنی روانشناسان، روانپزشکان، مشاورها و غیره نیز تاثیر میگذارد.
بالینگرانی که به رویکردهای زیستی بیشتر از دیگر رویکردها باور دارند، دارودرمانی را مؤثرتر و رواندرمانی را کماثرتر میدانند. به همین دلیل، دارودرمانی را بر رواندرمانی ترجیح میدهند.
از سوی دیگر، چون مراجع را همچون ماشینی زیستی میبینند، در مقایسه با بالینگرانی که رویکرد صرفاً زیستی ندارند، توانایی همدلی کمتری با او پیدا میکنند! همین امر سبب مشکل در ایجاد اتحاد درمانی بین مراجع و بالینگر میشود.
این تبعات، پیامدهای بسیار سنگینی هم برای مراجع و هم برای بالینگر به همراه دارد. مراجع از درمان به حد لازم و کافی بهره نمیبرد و بالینگر نیز نمیتواند کارش را به درستی انجام دهد.
۳- تأثیر تبیینهای زیستی بر نگرشها و باورهای مُراجعان
خود مراجع نیز اگر اختلالش را صرفاً مسئلهای زیستی ببیند، احساس خودکارآمدی و احساس عاملیتاش۴ (یا به زبان سادهتر، احساس کنترلش) کاهش مییابد.
هرچه باشد، به نظر میرسد عوامل زیستی چندان در اختیار ما نیستند؛ بنابراین، اگر دچار اختلالی شویم، تصور میکنیم کاری در مورد آن اختلال نمیتوانیم انجام دهیم. به همین دلیل، فرد مبتلا تصور میکند برای مبارزه با اختلال، کاری از دستش برنمیآید.
از سوی دیگر، پیشبینی مراجع دربارهٔ شرایطش در آینده، پیشبینی خوبی نخواهد بود. این امر به احتمال زیاد در ارتباط با این تصور است که تغییر عوامل زیستی بسیار دشوار است، مخصوصاً اگر آن تصور ذاتگرایانه را هم در نظر بگیریم.
خُب، چاره چیست؟
در مجموع، شواهد و دادهها از این فرضیه حمایت میکنند که امروزه صورتبندی زیستی از اختلالات روانشناختی، صورتبندی غالب است. همچنین به نظر میرسد چنین صورتبندیای هم به ضرر مراجع و هم به ضرر بالینگر است.
اما آیا در این مورد کاری میتوانیم انجام دهیم؟ راهحل گریز از پیامدهای نامطلوب تسلط صورتبندیهای زیستی چیست؟
طبیعتاً راهکارِ اصلی، دست کشیدن از رویکرد صرفاً زیستی به اختلالات روانی است.
راهکار دوم عبارت است از آموزش شهروندان غیرمتخصص، مراجعان و متخصصان در این مورد که غالب امور زیستی، اموری غیر قابل تغییر نیستند! بالاخص وقتی با اختلالات روانشناختی سروکار داریم.
راهکار دیگر، ارتباط برقرار کردن شهروندان غیرمتخصص با افرادی است که مبتلا به اختلالات روانشناختی هستند. چنین ارتباط و تماسی، تصورات کلیشهای مرسومی را که علیه آنها وجود دارد، از بین میبرد یا دستِکم کاهش میدهد.
نظر شما چیست؟
نظر شما دربارهٔ اختلالات روانی، رویکرد زیستی به این اختلالات و غالب شدن چنین رویکردی چیست؟
- خودتان یا اطرافیانتان چه تجربیات مرتبطی به این موضوع داشتهاید؟
- آیا شما هم تحت تأثیر پیامدهای تبیینهای زیستی از اختلالات روانی بودهاید؟
- تصور زیستی از اختلالات بر نحوهٔ مواجههٔ شما چه تأثیری دارد؟
📚 منابع
۱. Ahn, W.-K., Proctor, C. C., & Flanagan, E. H. (2009). Mental health clinicians’ beliefs about the biological, psychological, and environmental bases of mental disorders. Cognitive Science, 33(2), 147–۱۸۲. https://doi.org/10.1111/j.1551-6709.2009.01008.x
۲. Goldstein, B., & Rosselli, F. (2003). Etiological paradigms of depression: The relationship between perceived causes, empowerment, treatment preferences, and stigma. Journal of Mental Health (Abingdon, England), 12(6), 551–۵۶۳. https://doi.org/10.1080/09638230310001627919
۳. Lebowitz, M. S., Ahn, W.-K., & Nolen-Hoeksema, S. (2013). Fixable or fate? Perceptions of the biology of depression. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 81(3), 518–۵۲۷. https://doi.org/10.1037/a0031730
۴. Miresco, M. J., M. D., & Kirmayer, L. J., M. D. ,. F. R. (2006). The persistence of mind-brain dualism in psychiatric reasoning about clinical scenarios. The American Journal of Psychiatry, 163(5), 913–۹۱۸. https://doi.org/10.1176/ajp.2006.163.5.913
۵. Olfson, M., & Marcus, S. C. (2010). National trends in outpatient psychotherapy. The American Journal of Psychiatry, ۱۶۷(۱۲), ۱۴۵۶–۱۴۶۳. https://doi.org/10.1176/appi.ajp.2010.10040570
🔻 اگر این جُستار را دوست داشتید، مطالب زیر نیز برایتان مفید خواهد بود
هر پدیدهای را میتوان از دیدگاههای بسیار مختلفی تصویر کرد. پژوهشها حاکی از این هستند که استفاده از تبیینهای زیستی در اختلالات روانی، از جمله افسردگی، دارای دستکم یک پیامد مثبت است و آن کاهش خودسرزنشگری فرد مبتلا است. اما به نظر میرسد استفاده از تبیینهای زیستی و پزشکی، با مشکلات متعدد و مهمی همراهاند که کمتر کسی به بررسی آنها پرداخته است!
یک روانشناس، روانپزشک یا مشاور خوب چه ویژگیهایی دارد؟ برای پیدا کردن یک رواندرمانگر خوب، باید چه معیارهایی را در نظر بگیریم؟ چطور تشخیص دهیم که روانشناس ما کارش را به خوبی انجام میدهد یا نه؟ اطلاع از این معیارها، از خطرات و زیانهای مهمی پیشگیری میکند.
از زمانی که وارد دانشگاه شدم، تصوّرم این بود که روانشناسی مطالعهٔ «علمی» رفتار انسان است؛ تا اینکه با سقراطِ زمانه مواجه شدم و او با پرسشی گزنده، بنای بهظاهر استوارم را ویران کرد! داستان از اینجا شروع شد که …
از نظر من، «نهادِ روانشناسی» با چشمپوشی از مشکلات ساختاری مؤثر در سلامت روان شهروندان، به دستکاری افراد میپردازد؛ بنابراین، با عدم تلاش برای اصلاح ساختارهای آسیبزا و همچنین هدایت توجه مراجعان به سمت «خود» و راهکارهای فردی، در عمل و شاید تا حدی ناخواسته، تبدیل به حافظِ وضع موجود و ساختارهای فاسد شده است! اما وقتی از «نهاد روانشناسی» حرف میزنم، منظورم…
نظرات، سؤالات و انتقادات خود را در بخش «دیدگاه» در انتهای همین صفحه مطرح کنید.
اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.