روان‌شناسی اجتماعی چیست؟

با مراجعه به اکثر کتاب‌های مقدماتی دربارهٔ روان‌شناسیِ اجتماعی، تعریف این رشته را این‌گونه خواهید یافت:

آنچه از این تعریف برمی‌آید، این است که روان‌شناسیِ اجتماعی …

  1. یک رشتهٔ «علمی (scientific)» است.
  2. به مطالعهٔ «فرد (individual)» در همان بستر اجتماعی (social context) که در آن قرار دارد می‌پردازد.
  3. به تأثیر بستر اجتماعی بر نگرش (attitudes)، احساسات (feelings) و رفتار (behaviors) فرد می‌پردازد.

اجازه دهید به بررسی این تعریف بپردازیم.

پیش از ادامه، جا دارد یادآوری کنم که تعریف مذکور در «اکثر» کتاب‌های این رشته یافت می‌شود؛ نه تمام آن‌ها. این رویکرد به روان‌شناسی اجتماعی، روان‌شناسی اجتماعی جریانِ غالب (Mainstream Social Psychology) نامیده می‌شود. تعاریف دیگری نیز از روان‌شناسی اجتماعی ارائه شده است که تفاوت‌های مهمی دارند و در ادامه به آن‌ها خواهیم پرداخت.

در تعریف مذکور، حقیقت (truth) از رهگذرِ آزمایش (experiment) آشکار می‌شود.

با نگاه به کتاب‌های کلاسیک در حوزهٔ روان‌شناسی اجتماعی، مشاهده خواهید کرد که در اغلبِ موارد، برای توضیح دادن این مطلب که یکی از کارکردهای روان‌شناسیِ اجتماعی «کشفِ حقیقت» است، دو ضرب‌المثل یا دو باور جاافتاده را در برابر هم قرار می‌دهند و سپس از خواننده می‌پرسند که کدام درست است.

برای مثال:

  1. «کبوتر با کبوتر، باز با باز»
  2. «ضدها یکدیگر را جذب می‌کنند.»

به نظر شما کدام یک درست‌[تر] است؟

یکی از کارکردهای روان‌شناسی اجتماعیِ جریانِ غالب، قضاوت بین چنین باورهایی است که در میان شهروندانِ غیرمتخصص جا باز کرده‌اند.

اما این کار با کدام روش‌شناسی‌ (methodology) انجام می‌شود؟

بله، با روشِ آزمایشی.

پس علاوه بر توجه به تأثیر موقعیت بر نگرش، رفتار و احساسات فرد، نکتهٔ حائز اهمیت دیگر این است که روان‌شناسی اجتماعی غالباً با استفاده از روش آزمایشی تلاش در کشفِ حقیقت دارد.

جا دارد که همین‌جا خیلی کوتاه به ماهیت رفتارگرایانهٔ این نوع تلقّی از روان‌شناسی اجتماعی اشاره کنم.

چرا ماهیت رفتارگرایانه؟

به یاد بیاورید که در روش آزمایشی، پژوهشگر تلاش می‌کند تا با دستکاریِ۲ متغیر مستقل۳، تأثیر آن بر متغیر وابسته۴ را بررسی کند.

الگوی رفتارگرایانه را مشاهده می‌کنید؟ محرک-پاسخ۵.

از این منظر، کارهای کمّی در مقایسه با کارهای کیفی به لحاظ شناخت‌شناسی (epistemology) در مرتبهٔ بالاتری قرار می‌گیرند؛ چرا که بر اساس این دیدگاه، کمّی‌سازی قرابت بیشتری به حقیقت دارد.

بر اساس این دیدگاه، تا نتوانیم آنچه در ذهن داریم را به زبان عدد بازگو کنیم، گویا نتوانسته‌ایم به زبانِ حقیقت سخن بگوییم. کافی است به صورت تصادفی چند کتاب روش پژوهش در روان‌شناسی اجتماعی را تورّق کنید تا متوجه شوید که غالب منابعِ موجود در این زمینه، تأکید خود را بر روش‌های کمّی و آزمایشی گذاشته‌اند، نه روش‌ها و پژوهش‌های کیفی.

اما پرسش مهمی که باید به آن توجه کرد، این است:

پاسخ به این پرسش، نیاز به تعمّق در تاریخِ روان‌شناسی [اجتماعی] دارد.

از رهگذر ژرف‌کاوی در تاریخ روان‌شناسی خواهید دید که روان‌شناسی به طور وسواس‌گونه‌ای علوم طبیعی را الگوی خود قرار داده است. فعلاً قصد ندارم که این فرایند را دنبال کنم؛ اما اشاره‌ای مختصر خواهم کرد تا علاقه‌مندان بتوانند این موضوع را به صورت جزئی‌تر دنبال کنند.

وقایع بسیاری در تاریخ روان‌شناسی، متخصصان این دانش را به این سمت سوق داد تا رشتهٔ خود را یک علم کمّی (Quantitative) تلقّی کنند. از این بین می‌توان به انقلاب علمی، انقلاب صنعتی و دو جنگ جهانی اشاره کرد.

انقلاب علمی (Scientific Revolution) متخصصانِ بعضی از رشته‌هایِ علوم انسانی و اجتماعی، از جمله روان‌شناسی را به این فکر سوق داد که اگر کمّی‌سازی و آزمایش سبب «موفقیت» رشته‌هایی همچون فیزیک و شیمی شده است؛ پس چرا ما از چنین روشی استفاده نکنیم؟

جملهٔ معروفی از گالیله به همین امر اشاره دارد:

«کتاب طبیعت به زبان ریاضی نوشته شده است. اگر این زبان را نفهمیم، محکوم به سرگردانی هستیم؛ همان‌گونه که در یک هزارتوی تاریک سرگردان می‌شویم.۶»

– گالیله

این تلقّی از علوم طبیعی به علوم انسانی و اجتماعی نیز رسوخ کرد.

واقعهٔ دوم مربوط می‌شود به انقلاب صنعتی (Industrial Revolution). با ظهور انقلاب صنعتی، نیازهایی ظهور کردند که ارضاء بعضی از آن‌ها به دست روان‌شناسی ممکن بود. برای مثال، با راه افتادن کارخانه‌هایی که به کارگر نیاز داشتند، مسئلهٔ «مدیریت منابع انسانی۷» ظهور کرد:

  • چه کسانی را باید به چه وظایفی گمارد؟ 
  • چگونه باید فرایند تولید یک محصول را بین کارگران تقسیم کرد؟ 
  • کارگران در چه شرایطی بیشترین بازدهی را خواهند داشت؟
  • کارگران در چه شرایطی دست از کار خواهند کشید؟
  • و …

پرسش‌هایی از این دست بود که روان‌شناسی را به‌عنوان «علمی» که امکان پاسخ دادن به این پرسش‌ها را داشت، در مرکز توجه قرار داد. 

یکی از نیازهای بسیار مهم روان‌شناسی در آن زمان، اعتبار (credibility) بود. شرکت‌های خصوصی و دولتی برای پاسخ دادن به این پرسش‌ها، تنها به رشته‌ای پول پرداخت می‌کردند که دارای اعتبار «علمی» باشد.

اما تعریف غالب از «علم» در آن زمان، همچون اکنون، رشته‌ای از دانش بود که با آزمایش و کمّی‌سازی سروکار داشت. به همین دلیل بود که روان‌شناسان باز هم به این سمت سوق داده شدند تا برای کسب اعتبار و دریافت بودجه‌های پژوهشی، خود را یکی از شاخه‌های علوم طبیعی تلقّی کنند و بیش از پیش، به صورت وسواس‌گونه‌ای به کمّی‌سازی و آزمایش روی بیاورند.

دو جنگ جهانی را نیز باید به انقلاب علمی و انقلاب صنعتی اضافه کرد. نیاز ارتش به تقسیم وظایف بین خیل عظیمی از داوطلبان که با انواع و اقسام توانایی‌ها و انگیزه‌ها به خدمت ارتش درمی‌آمدند، بیش از پیش روان‌شناسی را در مرکز توجه جامعه و صاحبان قدرت قرار داد. در همین زمان بود که انواع آزمون‌های استعداد ظهور کردند.

علاوه بر آن، افرادی که از جنگ برمی‌گشتند، با انواع مشکلات روان‌شناختی دست‌و‌پنجه نرم می‌کردند و این روان‌شناسی بود که برای درمان این افراد مورد توجه قرار می‌گرفت.

همان‌طور که مشاهده می‌کنید، آنچه امروزه به نام روان‌شناسی می‌شناسیم، حاصل رخدادهای تاریخی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. به همین دلیل، اگر رخدادهای تاریخی به شکل متفاوتی رقم می‌خوردند، امروزه با روان‌شناسی متفاوتی سروکار داشتیم. 

پرداختن به تاریخ روان‌شناسی نشان می‌دهد که آنچه امروزه به نام روان‌شناسی می‌شناسیم، محصول تعامل انواع نیروهای تاریخی است. چنین رویکردی به روان‌شناسی، تصور خطی از آن را به چالش می‌کشد. تصوّری که طبق آن، هر چه از گذشته به حال می‌آییم، شاهد «پیشرفت» روان‌شناسی هستیم.

از سوی دیگر، نگاه تاریخی به روان‌شناسی به ما می‌آموزد که «علم روان‌شناسی» در بسترِ اجتماعیِ آن معنا می‌یابد. اگر شرایط اجتماعی چیز دیگری می‌بود، ما با نوع دیگری از روان‌شناسی سروکار داشتیم. این‌گونه است که روان‌شناسی تبدیل به علمی مشروط می‌شود، مشروط به تاریخ و وقایع تاریخی.

هر آنچه تا این‌جا دربارهٔ روان‌شناسی گفتم، دربارهٔ روان‌شناسی اجتماعی نیز مصداق دارد. روان‌شناسی اجتماعی نیز علمی مشروط است.

اجازه دهید باز هم به تعریف روان‌شناسی اجتماعی از منظر رویکرد جریان غالب بازگردم: 

«بررسی علمی تأثیرِ محیط و حضور دیگران یا تصوّر حضور دیگران، بر نگرش، رفتار و احساساتِ فرد.»

چه فرایندهای تاریخی‌ طی شدند که روان‌شناسان اجتماعی به این نتیجه رسیدند که اگر تمام روابط اجتماعی را از فرد بگیرند، همچنان جوهری مستقل و قائم‌به‌ذات باقی خواهد ماند؟

دقت کنیم که در تعریف بالا، محیط و دیگران جدای از فرد تصویر شده‌اند. معادلهٔ زیر، بیان‌کنندهٔ دیدگاه مذکور به «فرد» است:

فرد + محیط = رفتار

برای پاسخ به این پرسش، باید به تاریخ فلسفه در غرب نگاهی انداخت. هم‌چنین باید به رابطهٔ بین حکومت‌ها و شهروندان در تاریخ سیاسی-اجتماعی غرب دقت کرد.

این‌جا هدفم این نیست تا از رهگذر ژرف‌کاوی در تاریخ فلسفهٔ غرب یا رابطهٔ بین دولت و شهروندان، چگونگی شکل‌گیری آنچه امروزه به نام «روان‌شناسی اجتماعی» می‌شناسیم را بررسی کنم. تنها به اشاره‌ای گذرا بسنده می‌کنم و باقی را به عهدهٔ خوانندگان کنجکاو و علاقه‌مند می‌گذارم. 

فردگرایی فلسفی۸ ریشه‌ای تاریخی در غرب دارد. این فردگرایی از سویی متأثر از نحوۀ رابطه‌ای است که حکومت‌های خودکامه در تاریخ غرب با شهروندان خود داشته‌اند و از سویی متأثر از سنت فلسفی غرب است. در حقیقت، جان و مال و ناموسِ «رعایا» در دستان قدرتمند پادشاه بود. 

از سوی دیگر، کلیسا نیز قدرت بسیاری بر مردم داشت. هم حکومت‌ها و هم کلیسا تقریباً هر زمان که اراده می‌کردند، هر ستمی که می‌خواستند بر رعایا روا می‌داشتند. در این دوران، آن موجودِ گوشت و پوست و خون‌داری که با نام «فرد» می‌شناسیم، حقوق چندانی نداشت؛ همان‌طور که اکنون در کشور ما، افراد از حقوق شهروندی چندانی برخوردار نیستند. 

همین واقعیتِ اجتماعی۹ سبب شد تا «فرد» از محوریتِ اجتماعی-سیاسی-حقوقیِ ویژه‌ای برخوردار شود. این تأکیدها به تفکر فلسفی نیز راه یافتند.

روان‌شناسی به عنوان رشته‌ای علمی، و البته روان‌شناسی اجتماعی، در دل چنین سنّتی رشد کردند. مفهوم‌پردازی خاصی که از دل چنین سنّتی برآمد، عبارت بود از «فرد به عنوان جوهری مستقل از دیگری و خودبسنده».

اما خودبسندگی و استقلال به چه معناست؟

به همین دلیل است که در سنت جریان غالب، روان‌شناسی اجتماعی به «بررسی علمی تأثیر محیط بر فرد» تعریف می‌شود. طبق این تعریف، فرد همچنان بدون در نظر گرفتن روابطش با محیط، «فرد» باقی می‌ماند.

این «محیط» هم که در تعریف بالا به آن اشاره شد، تعریف عامی از «حضور واقعی یا خیالی دیگر افراد» و البته محیط جغرافیایی است. 

اما آیا واقعاً این‌گونه است؟

اجازه دهید پاسخ به این پرسش را تبدیل به تعریف خودم از روان‌شناسی اجتماعی کنم.

البته همین‌جا باید به این نکته نیز اشاره کنم که روان‌شناسی اجتماعی مقدمهٔ هر نوع روان‌شناسی دیگری است.

اما چرا؟

چون «انسان»، «فرد» یا «خود» از دل رابطه با دیگران برمی‌خیزد.

تنها کافی است نوزاد انسان را پس از به دنیا آمدن به حال خود رها کنید تا ببینید که آیا اصلاً چیزی به‌عنوان «فرد» یا «خود» شکل می‌گیرد؟ فرض را بر این بگذارید که نیاز نوزاد به غذا، توسط یک حیوان یا دستگاه هوشمند تأمین شود. 

من این‌جا از بقای فیزیکی صحبت نمی‌کنم. ادعای من این است که حتی اگر نیازهای فیزیولوژیک کودک به نحوی ارضاء شوند، باز هم تا زمانی که وی از رابطه با دیگران محروم باشد، «فرد»ی شکل نخواهد گرفت!

تمام پتانسیل‌ها، ویژگی‌های شخصیتی و هر آن ذخیرۀ تکاملی یا هر چه ما آن را ذاتی تصور می‌کنیم که در یک «فرد» بزرگسال می‌بینیم، ظهور نخواهند کرد مگر اینکه حداقل یک رابطه وجود داشته باشد.

در جستاری دیگر به تفصیل دربارهٔ کودکی که در سنین بسیار پایین در جنگل رها شده بود صحبت کرده‌ام. 

مطابق با گرایش نظری من، تعریف «فرد» در روان‌شناسی اجتماعی عبارت است از «یک موجود بیناسوژه‌ای (intersubjective)».

اما چنین تعریفی هم از فرد همچنان ناقص است!

چرا؟

درست است که تا «دیگری» نباشد، «من»ای نیز وجود نخواهد داشت، اما این را نیز باید مد نظر داشته باشیم که «منِ» برساخته از روابط بین‌سوژه‌ای متأثر از خانواده، نهادهای اجتماعی گوناگون، خرده‌فرهنگ‌ها و فرهنگ‌ها است.

با چنین تعریفی از «فرد» یا «من»، روان‌شناسی اجتماعی عبارت خواهد بود از بررسی چگونگی شکل‌گیری فرد در رابطه‌اش با «دیگری»، به عام‌ترین معنای آن. این معنایِ عامِ «دیگری»، دیگر افراد انسانی و همچنین نهادهای اجتماعی را شامل می‌شود.

اما این تعریف همچنان جای گسترده‌تر شدن دارد!

چرا؟ چون این تنها «فرد» نیست که متأثر از دیگرانِ انسانی و دیگرانِ نهادی است؛ بلکه فرد بر دیگرانِ انسانی و دیگرانِ نهادی نیز تأثیر می‌گذارد.

پس اجازه دهید باز هم تعریف خودم را از روان‌شناسی اجتماعی بسط دهم.

روان‌شناسی اجتماعی [انتقادی] عبارت است از بررسی چگونگی شکل‌گیری، تأثیرگذاری و تأثیر پذیرفتن فرد در رابطه با دیگرانِ انسانی و دیگرانِ نهادی.

اگر دقت کنید، می‌بینید که در تعریف من، خبری از بررسی «علمی» نیست!

من تأکیدی بر علمی بودن، کمّی بودن یا حتی کیفی بودن روان‌شناسی اجتماعی ندارم. این‌که آزمایش انجام دهیم یا ندهیم، کار کمّی انجام دهیم یا ندهیم، کار کیفی انجام دهیم یا ندهیم، بستگی به موضوعی دارد که در حال بررسی آن هستیم.

اما بازگردیم به یکی از نکاتی که در ابتدای این جستار به آن اشاره کردم:

روان‌شناسی اجتماعی جریان غالب در پی «کشف حقیقت» است.

به این نکته نیز اشاره کردم که هر تعریفی از روان‌شناسی [اجتماعی] متأثر از یک سنّت فکری است. تعریف من نیز از این قاعده مستثنی نیست. پس نه روان‌شناسی اجتماعی جریان غالب و نه روان‌شناسی اجتماعی آن‌گونه که من تعریف کردم، هیچ‌کدام هیچ حقیقتی را در باب انسان بازگو نمی‌کنند!

این روان‌شناسی‌ها تنها مدل‌هایی هستند که سعی در فهم انسان در بستر اجتماعی‌اش دارند. اجازه دهید تعریف خودم از روان‌شناسی اجتماعی را روان‌شناسی اجتماعی انتقادی (Critical Social Psychology) بگذارم. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، تعریف من از روان‌شناسیِ اجتماعیِ انتقادی تنها یکی از تعاریفِ انتقادی از روان‌شناسی اجتماعی است و من نخستین کسی نیستم که با چنین تعریفی، همدلیِ نظری دارم. 

آنچه در این جُستار آوردم، خلاصه‌ای بسیار فشرده از فهم من از روان‌شناسی اجتماعی است. از نظر من، تعریف انتقادی از روان‌شناسی اجتماعی از تعریف جریان غالب آن بسیار قابل دفاع‌تر است.

در انتها نیز به این نکته اشاره کنم که در این جُستار به نقش زبان و فرهنگ در تعریف روان‌شناسی اجتماعی انتقادی به صورت جداگانه اشاره نکردم. 

شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر

  • نظر شما چیست؟
  • پیش از این چه تصوّری از روان‌شناسی اجتماعی داشته‌اید؟
  • این جُستار چه تأثیری بر دیدگاه شما داشته است؟
  • آیا تعریف رویکرد جریان غالب از روان‌شناسی اجتماعی، تصویر جامعی از این رشته ارائه می‌کند؟
  • آیا پیش‌فرضی که دربارهٔ «فرد» در این تعریف به کار رفته است، توصیف قابل قبولی از انسان است؟
  • هر کدام از تعاریف ارائه‌شده از روان‌شناسی اجتماعی، چه پیامدهای نظری و عملی به همراه دارد؟

نظرات، سؤالات و انتقادات خود را به صورت کامنت مطرح کنید.

اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.

🔻 می‌توانید سایر جُستارهای مرتبط را از طریق لینک‌های زیر بخوانید:
🔗 «علم» بودن روان‌شناسی به چه معناست؟
🔗 روان‌شناسی اجتماعی و روان‌شناسی بالینی: یک دوستیِ انتقادی

اگر پسندیدید؛ به‌اشتراک بگذارید!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
به بالا بروید