داروین، دگرگشت و زنان
کارولین کِنارد۱ از جمله زنان علاقهمند به علم بود که در قرن ۱۹ میلادی برای احقاق حقوق زنان، از جمله حق مالکیت، حق تحصیل، حق کار و حق رأی تلاش میکرد.

او که یکی از اعضای فعالِ گروه زنانِ بوستون۲ نیز بود، در یکی از جلسات این گروه، از زنی دیگر شنیده بود که «ضعف عقلانی زنان در مقایسه با مردان، پایههای علمی دارد».
اما این جمله از کجا آمده بود؟ چگونه دهانبهدهان گشته بود و به آن جلسه راه یافته بود؟
شخصی که اقتدارش به وی اجازه میداد تا چنین نظری را به صورت عمومی مطرح کند، کسی نبود به جز چارلز داروین۳، زیستشناس معروف که با نظریهٔ «دگرگشت از طریق انتخاب طبیعی۴» شناخته میشود!

کِنارد بر این تصوّر بود که فرد باهوشی چون داروین نمیتواند چنین نظری داشته باشد؛ بنابراین، در نامهای خطاب به داروین چنین نوشت:
«اگر اشتباهی رخ داده است، با توجه به جایگاهی که اظهار نظر شما دارد، انتظار میرود که نظر خود را تصحیح کنید.»
داروین چنین جواب داد:
«پرسشی که به آن اشاره کردهاید پرسش دشواری است. … اگرچه من قاطعانه بر این باورم که زنان از نظر ویژگیهای اخلاقی به طور کلی برتر از مردان هستند؛ اما چنین به نظر میرسد که قوانین وراثت (اگر فهم من از این قوانین درست باشد) در برابری کردنِ قوای عقلانی زنان با مردان، مشکلات بزرگی ایجاد میکند.»
وی ادامه میدهد:
«تفاوت اصلی در قدرتِ فکریِ دو جنس با مراجعه به این واقعیت مشخص میشود که مردان در هر زمینهای که در آن فعالیت کنند، در مقایسه با زنان به موفقیت بیشتری دست پیدا میکنند؛ چه آن فعالیت نیازمندِ تفکر، استدلال و تخیّل عمیق باشد؛ و چه تنها نیازمندِ استفاده از حواس و دستها باشد.»
حتی آنجا که زنان در تفکّر عقلانی برابر با مردان عمل میکنند، تبیین داروین اینگونه است:
«باری، جای خوشبختی است که قانونِ انتقالِ برابرِ صفات به دو جنس۵، به طور کلی در میان پستانداران غلبه پیدا کرده است؛ در غیر این صورت، این احتمال وجود میداشت که همانطور که طاووسِ نر پرهای زینتی بسیار زیباتری در مقایسه با طاووس ماده دارد، مردان نیز از قدرت ذهنی بسیار برتری [در مقایسه با زنان] برخوردار شوند.»
یعنی از نظر داروین، نه تنها زنان در قوای عقلانی ضعیفتر و پایینتر از مردان هستند؛ بلکه اگر در مواردی شاهد خلاف نظر او هستیم، علّت آن باز هم به مردان برمیگردد؛ چرا؟ چون این قوای برتر عقلانی مردان بوده است که به زنان منتقل شده است!
حال ممکن است بپرسید «خب، که چه؟ هدفت از روایت کردن این داستان چیست؟ میخواهی نظریهٔ تکامل (فرگشت یا دگرگشت) را رد کنی؟»
اصلاً. این که داروین در زمینهای چنین اظهار نظری کرده باشد، دلیل بر نادرست بودن نظریهٔ دگرگشت وی در زیستشناسی نمیشود. اگر کسی (از جمله من و شما) نگرش نادرستی در یک زمینه داشته باشد، به این معنا نیست که تمام نگرشهایش نادرست است. هر ادعایی استدلال جداگانهٔ خود را میطلبد.
( داخلِ پرانتِز )
همینجا داخل پرانتز بگویم که عدّهای وقتی سخن از نظریهٔ دگرگشت میشود، تصوّرشان بر این است که اعتبار این نظریه در حوزهٔ زیستشناسی و روانشناسی یکسان است. این تلقّی کاملاً اشتباه است. در حقیقت، اگرچه بین زیستشناسان دربارهٔ تکامل توافق جمعی وجود دارد؛ در کامیونیتی روانشناسان اصلاً چنین توافقی وجود ندارد. پس حواستان باشد که داستانِ نظریهٔ تکامل در روانشناسی و زیستشناسی بسیار متفاوت است.
به نظر من نظریهٔ تکامل در زیستشناسی نظریهای است که تا کنون شواهد محکمی در تأیید آن پیدا شده است. تا حدی که عدهای آن را یک فَکت (fact) میدانند.
( داخلِ پرانتِز )
گفتم «شواهد، نظریهٔ تکامل را تأیید میکنند».
اگر دقیقتر به چیستی و روش کار «علم» نگاه کنیم، از نظر فیلسوفانی همچون کارل پوپر، در روش علمی، تأیید شدنِ نظریهها مهم نیست؛ بلکه «ابطالپذیری» آنها مهم است!
در صورت علاقه به آشنایی بیشتر با دیدگاه پوپر دربارهٔ علم، دعوت میکنم جُستار «داستانِ پوپر: نگاه به نظریهٔ پوپر از زاویهای متفاوت» را مطالعه کنید.
البته من تکامل را همچنان یک نظریه میدانم، نه یک فکت. تکامل نظریهایست که از پشتوانهای قوی برخوردار است و در کامیونیتی دانشمندان دربارهٔ آن توافق زیادی وجود دارد. البته تمام اینها به این معنی نیست که این نظریه توان تبیین تمام دادههای مشاهدهشده را دارد، یا دربارهٔ تمام مشاهدات، بهترین تبیین موجود است.
توجه به این نکته نیز خالی از طنز نیست که تصویری که در بعضی از متون دینی از زنان ارائه شده است و تصویری که داروین ارائه کرده است، شباهت بسیار زیادی به یکدیگر دارند!
البته اگر مدافعان داروین بخواهند از کمتر بودن عقل زنان در مقایسه با مردان دفاع کنند، میتوانند به تفکیک بین «آنچه هست» و «آنچه باید باشد» متوسّل شوند. اینکه دگرگشت به چنین تفاوتی بین مردان و زنان ختم شده است لزوماً به معنای این نیست که مناسبات زنان با مردان و اجتماع را باید بر مبنای این تفاوت تنظیم کرد. در حقیقت، از «آنچه هست»، «آنچه باید باشد» نتیجه نمیشود.

یا میتوان به یافتههای جدید اشاره کرد و گفت که داروین در اینباره اشتباه کرده است و پژوهشهای جدید چنین تفاوتی را نشان نمیدهد.
من فعلاً به اشکال وارد بر این استدلال ورود نمیکنم؛ اما حتی اگر این استدلال را بپذیریم، توافق بین داروین و بعضی از تفسیرهایی که از دین میشود محرز است. البته این توافق فینفسه مشکلی ندارد. اما گمان کنم توافق بین داروین و چنین تفسیرهایی از دین به مذاق بسیاری خوش نمیآید.
بگذریم. اجازه دهید پرسشهای مد نظرم را طرح کنم:
۱- آیا تفسیر داروین از دادههایش درست بوده است؟
۲- آیا یافتههای جدید، تفسیر داروین را تأیید میکنند؟
۳- آیا زمانه و زمینهای که داروین در آن میزیسته، بر تفسیر وی از مشاهداتش تأثیر داشته است؟
۴- اگر نتایج پژوهشها با حقوق و کرامت انسانی در تضاد باشند، چه باید بکنیم؟ (پژوهشی را به یاد بیاورید که دربارهٔ آثار بلندمدت آزار جنسی کودکان منتشر شده بود و به این نتیجه رسیده بود که آزار جنسی کودکان نتایج نامطلوب بلندمدت ندارد!)
۵- آیا باور داروین مبنی بر اینکه «قوای عقلانی زنان از نظر تکاملی ضعیفتر یا پایینتر از مردان است»، حقوق و کرامت انسانی زنان را نقض میکند؟
۶- اگر بین حقوق انسانها و نتایج پژوهشهای علمی تضادی رخ دهد، کدامیک ارجحیت دارد؟ حقوق انسانی یا یافتههای پژوهشی؟ چرا؟
۷- آیا نتیجهای که داروین از پژوهشهایش گرفته است، عینی است؟ اگر بله، چرا در کامیونیتی دانشمندان در اینباره اختلاف نظر وجود دارد؟
۸- آیا میتوان ادعای داروین را در زمان خودش، «علمی» دانست؟ اکنون چطور؟
۹- چنین اختلاف نظرهایی در پژوهشهای علمی، چه چیزی دربارهٔ ماهیت علم به ما میگوید؟
نظر شما چیست؟

نظرات، سؤالات و انتقادات خود را در بخش انتها، به صورت کامنت مطرح کنید.

اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.
🔻 سایر جُستارهای مرتبط را در لینکهای زیر بخوانید:
🔗 آیا روانشناسی «علم» است؟
🔗 داستانِ پوپر: نگاه به نظریهٔ پوپر از زاویهای متفاوت
🔗 نهادِ روانشناسی، نسبت آن با وضع موجود و نهادهای قدرت
🔗 روانشناسی اجتماعی و روانشناسی بالینی: یک دوستیِ انتقادی
🔗 بنیادهای اجتماعیِ روانشناسی بالینی و روانپزشکی