با نگاهی به صفحات اینستاگرامی، کتابهای منتشر شده در حوزهٔ روانشناسی، سخنرانیها، کارگاهها و به طور کلی محتویاتی که روانشناسان تولید میکنند، میتوان به این نکته پی برد که روانشناسی به مثابه یک نهاد (institution) از آنچه خودانتقادی (self-criticism) مینامیم، بهرهٔ چندانی نبرده است.
دقت کنید که من از چیزی به نام روحِ حاکم یا همان جریان غالب در نهاد روانشناسی حرف میزنم. استثناء همیشه هست و وجود آن، این مشاهده را ابطال نمیکند.
روانشناسی نه تنها به عنوان یک نهاد از خودانتقادی بهرهٔ چندانی نبرده است؛ بلکه در نسبت با نهاد قدرت و سیاست، غالباً یا سکوت کرده یا به صورت ناخواسته در پیشبردِ اهداف آن تلاش هم کرده است!
منظور از «نهادِ روانشناسی» چیست؟
به «نهادِ روانشناسی» اشاره کردم. شاید این ترکیب برایتان چندان آشنا نباشد؛ پس اجازه دهید منظورم از مفهوم «نهاد (institution)» را کمی توضیح دهم.
به چه معنا یا معناهایی میتوانیم از «نهادِ روانشناسی۱» سخن بگوییم؟
روانشناسی به معانیِ متنوعی یک نهاد است.
یکی از انواعِ نهاد، «نهادِ حرفهای (Professional Institution)» است. شاید واضحترین معنایِ نهادِ روانشناسی، این باشد که روانشناسی به عنوان یک حرفه، نهاد یا نهادهای متولّی دارد. مثلاً در آمریکا، «انجمن روانشناسی آمریکا۲» یک نهادِ حرفهایِ روانشناسی است. یا مثلاً در انگلستان، «انجمن روانشناسی انگلستان۳» این نقش را ایفا میکند. در ایران نیز «سازمانِ نظامِ روانشناسی» را داریم. این، معنای حرفهای از نهاد است.
نوعِ دیگری از نهاد وجود دارد که میتوان آن را «نهاد اجتماعی (Social Institution)» نامید. صرفنظر از اینکه روانشناسی دارای نهاد حرفهای است یا نه، میتوان به روانشناسی به عنوان یک نهاد اجتماعی نگاه کرد.
نهادهای اجتماعی ساختارهای پیچیدهٔ اجتماعی هستند که کارکردهای خاصی در جامعه دارند. آنچه این نهادهای اجتماعی میگویند و انجام میدهند، به اندازههای مختلف بر تلقّی شهروندان و سیاستگذاران از طیف متنوعی از مسائل تأثیر میگذارد.
مسائل زیر را در نظر بگیرید:
- سلامت روان چیست؟
- اختلال روانی چیست؟
- چه کسی باید به روانشناس مراجعه کند؟
- روانشناسان صلاحیت نظر دادن و دخالت کردن در چه زمینههایی را دارند؟ تربیت فرزند؟ ازدواج؟ اختلالهای روانی؟ روابط عاطفی؟ روانشناسی کارمندان؟ آموزش سبکهای زندگی؟ و …
- مشکلات روانشناختی افراد را چگونه باید حل کرد؟
- به چه زبانی باید دربارهٔ خودمان صحبت کنیم؟
بسیاری از تصورات شهروندان دربارهٔ این مسائل، نه فقط محصولِ نهادِ حرفهایِ روانشناسی (یعنی سازمان نظام روانشناسی)، بلکه محصول فعالیتهای خودِ روانشناسان به عنوان یک گروه است.
البته باید دقت کنیم که این گروه یا نهاد، کاملاً یکدست نیست. در دل خود این نهاد، طیف متنوعی از رویکردها و نظرات وجود دارد. در عین حال، ارزشها، هنجارها، و رویههای غالبی خاصی وجود دارند که این کامیونیتی۴ را راه میبرد و روابطش با خودش و بیرون از خودش را تنظیم میکند. به این معنا، روانشناسی یک نهاد اجتماعی است.
نکته مهم دیگر این است که اگرچه نهادِ اجتماعیِ روانشناسی با نهادِ حرفهایِ آن در ارتباط است؛ اما نهادِ اجتماعیِ روانشناسی برای تأثیرگذاری بر شهروندان و سپهر فرهنگی-اجتماعی-سیاسی که در آن قرار دارد، نیاز ضروری به نهادِ حرفهایِ روانشناسی ندارد!
این یعنی، نهادِ اجتماعیِ روانشناسی در نبودِ نهادهایی همچون «سازمان نظام روانشناسی»، باز هم تاثیرگذاری خود را خواهد داشت.
در شرایط سیاسی ایران، اتفاقاً شاید بتوان چنین ادعایی را طرح کرد که نهاد اجتماعیِ روانشناسی، بیش از نهاد حرفهایِ آن تأثیرگذار است.
میپرسید چرا؟
میدانیم که شهروندان، از جمله خود روانشناسان، به دلایل گوناگون و غالباً موجّه، به نهادهای رسمی و دولتیِ روانشناسی اعتماد ندارند. بنابراین، دستِکم به این دلیل، بیشتر از نهادِ اجتماعیِ روانشناسی تأثیر میپذیرند تا نهادِ حرفهای و دولتی روانشناسی.
با توجه به آنچه گفته شد، فرو کاستن تأثیر نهاد روانشناسی به صرفاً تاثیرِ «نهادِ حرفهایِ» روانشناسی، با اوضاع سیاسی موجود و عدم اعتماد شهروندان به نهادهای سیاسی هماهنگ نیست. علاوه بر این، به نوعی جفا کردن در حق خود روانشناسان است!
چرا؟ به این دلیل که عاملیت و نیروی تأثیرگذاری خود روانشناسان را به عنوان یک نهاد اجتماعی مستقل نادیده میگیرد. چرا که تأثیرگذاری روانشناسان تنها از رهگذر وجود یک نهاد حرفهای به نام «سازمان نظام روانشناسی» نیست؛ بلکه خود روانشناسان به روشهای گوناگون در حال تأثیرگذاری بر جامعه و البته تأثیر پذیرفتن از جامعه هستند.
حال که دستِکم با دو معنای «نهاد» آشنا شدیم و دیدیم که روانشناسی یک نهاد است، به ادامهٔ مطلب بپردازیم.
تفاوت مهم بین «نیّت» و «کارکرد» رویکردهای فردگرا
اجازه دهید ابتدا بین دو مفهوم «نیّت» و «کارکرد» تفکیک قائل شویم.
ممکن است من از سر خیرخواهی کاری انجام دهم؛ اما کارکرد و نتیجهٔ آن نامطلوب باشد!
برای مثال، اگر رویکردهای فردگرایانه۵ در روانشناسی، رویکرد غالب باشد (که هست)، آنچه رواندرمانی۶ مینامیم، چیزی نخواهد بود مگر ساختن انسانهای منفعل و پیرو!
چرا؟
چون بخش قابل توجهی از مشکلات مردم، ناشی از زندگی در ساختارهای فاسدِ سیاسی-اقتصادی-اجتماعی است و رویکردهای فردگرایانه «مهارت»هایی را به افراد میآموزند تا با این مشکلات کنار آمده و دوباره به همان ساختارها بازگردند!

این رویکرد فردگرایانه نه تنها افراد را «درمان میکند» تا دوباره به همان ساختارهایی بازگردند که موجب بیماری آنها شده است؛ بلکه در تلاش است تا افراد در این ساختارهای ناکارآمد «مولّد۷» باشند.
میبینید که میتوان با نیت خیرخواهانه، کارکرد نامطلوبی داشت.
روانشناسی فردگرا، حافظِ وضع موجود!
با توجه به آنچه که گفتم، از نظر من، کارکرد کلی نهاد روانشناسی به شکل امروزیناش، حفظ وضع نامطلوبِ موجود و به باور من، «سرکوب با توسّل به علم» است.
اما چرا «سرکوب»؟ و چرا «با توسّل به علم»؟
از واژه «سرکوب» به این دلیل استفاده میکنم که زندگی در ساختارهای معیوب و فاسد سبب میشود که نیازهای بنیادین روانشناختی بسیاری از انسانهای سالمی که در این ساختارهای معیوب زندگی میکنند، ارضاء نشود و انواع تجربیات نامطلوب را از سر بگذرانند. فردی افسرده میشود؛ فرد دیگری با اضطراب شدید دستوپنجه نرم میکند و هر کس به نحوی با مشکلات روانشناختی مواجه خواهد شد.
نهاد روانشناسی به جای اینکه به نهاد قدرت بگوید که چنین ساختارهای فاسد و معیوبی شهروندان را دچار چنین مشکلاتی میکند؛ با همان رویکرد فردگرایانه به افراد برچسب میزند و آنها را به انواع مشکلات متهم میکند:
- «مکانیسمهای دفاعی تو ضعیف است.»
- «مهارتهای زندگی را بلد نیستی.»
- «روشهای کنترل هیجان را نمیدانی.»
- «به درستی از روشهای مدیریت زمان استفاده نمیکنی.»
- «انتظار داری دنیا جای عادلانهای باشد؛ اما بهتر نیست بپذیری که اینگونه نیست؟»
- و …
فردی که تحت انواع ستمهای ساختاری، واکنشی سالم نشان داده است، حال خود را متهم میبیند. از نظر من، این فرایند همان سرکوب است.
سرکوب چه چیزی؟
سرکوب نیازهای اصیل و بنیادین انسانها از جمله خودتعیینگری یا همان self-determination.
نهاد روانشناسی کار سرکوب را به روش دیگری نیز انجام میدهد: استفاده از عاملیت و قدرت فرد علیه خودش!
یعنی چه؟ و چگونه؟
از نظر من بسیاری از اضطرابها و افسردگیها بیماری نیستند؛ بلکه واکنشی سالم و طبیعی به ساختارها و نظامهایی هستند که نیازهای اساسی ما را نادیده گرفته و سرکوب کردهاند.
فرض کنید شهروندی که با افسردگی، اضطراب، استرس، خستگی و … به انواع ستمهای ساختاری واکنش نشان داده است، به یک مشاور یا روانشناس مراجعه میکند.
مشاور و روانشناسی که رویکرد فردگرایانه دارد، به جای اینکه از عاملیت و توانایی باقیماندهٔ مراجع برای تغییر شرایط استفاده کند، غالباً تلاش میکند وی را با همان شرایط نامطلوبی که علت مشکل هستند سازگار کند!
خود مشاور یا روانشناس نیز در راستای تغییر آن شرایط کاری نمیکند. در واقع، مشاور یا روانشناسی که رویکرد فردگرایانه دارد، بدون اینکه نیّت بدی داشته باشد و حتی بدون اینکه آگاه باشد، از توان باقیماندهٔ مراجع علیه خود مراجع استفاده میکند!
دقت کنید که من اینجا از کارکرد روانشناسی حرف میزنم و نه نیت روانشناسان! شکی وجود ندارد که غالب روانشناسان نیت خیرخواهانهای نسبت به مراجعان خود دارند.

عدم خودانتقادی، روانشناسان را نسبت به تاریخ رشتهٔ خودشان، همچنین کارکرد و مبانی فلسفیِ آن کور کرده است. در حقیقت، ما روانشناسان برای روانشناس شدن، باید هنجارهای موجود در پارادایم۸ روانشناسی را بپذیریم تا به عنوان روانشناس و «متخصص» در جامعهٔ روانشناسان و حتی در میان شهروندان عادی پذیرفته شویم. کم پیش میآید که این هنجارها را زیر سؤال ببریم و از صحت و درستی آنها بپرسیم.
ممکن است از خود بپرسیم: «چرا و با چه اعتبار و اعتمادبهنفسی، منِ یکلاقبا چیزی را که استادانم و غالبِ روانشناسان دنیا پذیرفتهاند، زیر سؤال ببرم؟» پس من هم همان چیزی که دیگر تبدیل به امری بدیهی شده است را میپذیرم و مثل همه شروع به کار میکنم و به «درمان» مراجعانم میپردازم.
اما چرا گفتم سرکوب «با توسّل به علم»؟
چون با «علم (science)» نامیدنِ روانشناسی میخواهیم اعتبار کسب کنیم و به دیگران، از جمله مراجعان، بگوییم که حق ندارند اقتدار ما روانشناسان را زیر سؤال ببرند.
علاوه بر این، اگر علم باشیم، بسیار راحتتر میتوانیم از دولت و نهادهای خصوصی بودجهٔ پژوهشی بگیریم. کدام دولت و نهاد خصوصی است که پول خود و مالیاتدهندگان را «حرام» رشتهای کند که «علمی» نیست؟! پس نهاد روانشناسی و روانشناسان باید با حرارت هر چه بیشتر خود را علمی، بیطرف و فارغ از ارزشداوری۹ معرفی کنند.
پس علم به چماقی برای سرکوب مراجعان تبدیل میشود.
در چنین شرایطی، مراجع هر قدر هم احساس کند که فلان نظریهٔ روانشناسی یا رویکردِ رواندرمانی به دردش نمیخورد و تجربیاتش را نمیفهمد و حالش را بهتر نمیکند، مهم نیست. چرا؟ چون ادعای مراجع، «علمی» نیست. چون هزاران مقاله «صحت» و «عینی» بودن نظریههای مورد نظر مشاور و رواندرمانگر را با تکنیکهای پیشرفتهٔ آماری نشان میدهند.

از نظر من، روانشناسیِ مدرن، یکی از بهترین دوستانِ نهادهای فاسد است!
منظورم از «فساد»، تنها شکل خاصی که در ایران با آن سروکار داریم نیست. این فساد شامل نهادهای نئولیبرال۱۰ هم میشود. نهادهایی که مناسبات حاکم بر آنها نه برای ارضاء نیازهای اصیل و نبیادین انسان، بلکه برای تولید سود طراحی شدهاند.
دعوت به گفتوگو و نقد
بنا بر آنچه گفتم، من شباهت بسیار زیادی بین نهاد روانشناسی و نهاد روحانیت میبینم! هر دو خودانتقادی کمی دارند. هر دو نه تنها به حفظ وضع موجود کمک میکنند و هر کدام به نوعی مشغول سرکوب شهروندان هستند!
نهاد روانشناسی و روانشناسان باید تعارف را کنار بگذارند. باید مبانی نظری، روشها و بهویژه کارکرد خود را به ریشهایترین شکل ممکن نقد کنند.
این را هم بگویم که با این طرز فکر که معتقد است «بنیادهای یک علم خاص را نباید از ریشه زد»، همدلی ندارم. اصلاً با این صورتبندی خاص مخالفم. اینجا مسئله «از ریشه زدن یا نزدن» چیزی نیست. اینجا مقصودمان «نقد۱۱» است.
همان نقدی که کانت می گفت:
«جرئت کن بیندیشی.»
اگر اقتضاء این نقد بازنگری ریشهای در مبانی نظری، روش و کارکردها بود، چه باک؟
اگرچه زبانِ به کار گرفته شده در این نقد، این نکته را القا میکند که نویسنده به یک دوتاییِ فرد/ساختار باور دارد؛ تأکید میکنم که در واقع اینگونه نیست. محدودیتهای زبانی باعث چنین سوءتفاهمی میشود. از نظر من، الگوی دوتاییِ فرد/اجتماع الگوی کارآمدی نیست. این الگو ریشه در صورتبندی دکارتی از «فرد۱۲» دارد که خود نیاز به بحث مفصلی دارد.
دعوت من از مخاطب بسیار ساده و صریح است: دعوت به گفتوگو و تأمل در باب مبانی نظری، روشها و بالاخص کارکردِ روانشناسی بهعنوان یک نهاد.
در انتها نیز نقلقولی از جَنِت تِیلور اِسپنس۱۳، رئیس انجمن روانشناسی آمریکا در سال ۱۹۸۴ را با دوستان به اشتراک میگذارم:
تحلیلگران معاصر این مسئله را تصدیق میکنند که دانشمندان –صرفنظر از نیّتی که دارند– محصول جامعه و زمانهٔ خویشاند و برساختِ آنها از واقعیت اجتماعی، متأثر از جهانبینی و ارزشهای همان فرهنگی است که در آن رشد کردهاند. این نظامهای باور میتوانند بر تمام مراحل پژوهشی که دانشمندان درگیر آن هستند تاثیر بگذارند، از انتخاب موضوع پژوهش گرفته تا تفسیر نتایج.
Contemporary analysts recognize that, whatever their intentions, scientists are the products of their society and time, and their construction of social reality is shaped by the world view and values of the culture in which they were reared. These belief systems can influence all phases of the research in which scientists engage, from choice of problem to interpretation of results.
- نظر شما چیست؟
- پیش از این چه نظری دربارهٔ کارکرد نهادِ روانشناسی و رابطهٔ آن با وضع موجود و نهاد قدرت داشتهاید؟
- این جُستار چه تأثیری بر دیدگاه شما داشته است؟
- آیا رویکردهای فردگرایانه در رسیدن به هدف خود، یعنی کمک به بهزیستی انسانها، آنچنان که باید و شاید موفق بودهاند؟
- به نظر شما رویکردهای فردگرایانهٔ روانشناسی به چه افراد و نهادهایی خدمت میکنند؟
- چه کسانی از روانشناسی فردگرا سود نمیبرند؟
- به نظر شما روند تاریخی چگونه در شکلگیری چنین نوعی از روانشناسی نقش داشته است؟

نظرات، سؤالات و انتقادات خود را به صورت کامنت مطرح کنید.

اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.
🔻 میتوانید سایر جُستارهای مرتبط را از طریق لینکهای زیر بخوانید:
🔗 روانشناسی اجتماعی چیست: انتقادی به تعریفِ رویکردِ غالب
🔗 آیا روانشناسی «علم» است؟
🔗 روانشناسی اجتماعی و روانشناسی بالینی: یک دوستیِ انتقادی
3 دیدگاه برای “نهاد روانشناسی، نسبت آن با وضع موجود و نهادهای قدرت”
سلام استاد خیلی بلاگ خوبی بود و کامل خوندم. با درخدمت بودن نهاد روانشناسی در حوزه قدرت یا سیاست به خصوص در وضعیت فعلی موافق هستم. علی الخصوص چه بسیار که حکومت از ساختار روان درمانی و تشخیص برای سرکوب مخالفان یا موضوع حجاب استفاده نمیکنه. در حال حاضر تصور میکنم که بعضا نگاه رویکردها به تاثیر محیط اجتماعی بیش از گذشته شده. اگر چه ما قبلا توجه به محیط و دایره ارتباطی فرد رو داشتیم؛ اما الان نگاه به اثرگذاری شرایط اجتماعی بیشتر از گذشته شده. حال تصور میکنم یک نقدی که به این مطلب میتونه باشه اینکه فردی که در یک ساختار فشل سیاسی و اجتماعی دچار مشکلاتی شده برای بقای خودش نیاز به یکسری سازگاریهایی داره. بعنوان مثال بتونه در عین حفظ اعتراض یا جرات مندی در برخورد با مسائل سیاسی، هیجانات خودش رو تنظیم و فشار روانی رو برای بقا کاهش بده. نمیدونم چقدر تونستم منظورم رو برسونم اما تصور میکنم که نیاز هست تا این مسئله در کنار اثرگذاری محیط بر روی فرد درنظر گرفته بشه.
مورد دیگری که فراموش کردم در نظر قبلی بنویسم این بود که چطور میشه تعاملی میان نقد به سیستم و بخش بالینی ایجاد کرد؟ بعنوان مثال استاد افرادی رو درنظر بگیرید که تحت شکنجه یا فشار سیستماتیک، تروماهایی درشون ایجاد شده، خب چنین افرادی برای ادامه زندگی خودشون نیاز دارن تا برای حل این تروما درمانی رو دریافت کنن. حالا اینجا دوباره همون سوالی که داشتم ایجاد میشه چگونه میتونیم بین دو حوزه تعامل ایجاد کنیم؟ و آیا اصلا این تعامل ممکن هست یا نقد به ساختار و سیستم رو باید محدود به روانشناسی اجتماعی کنیم؟
.
پیشاپیش ممنون از پاسخگویی
دقیقا همین طوره. من خودم فارغ التحصیل رشته روان شناسی هستم. چندی پیش نزد یک روان شناس مراجعه کردم تا در زمینه یک موضوعی ازش کمک بگیرم. موضوعها رو گفتم و گفتم و گفتم. تا اینجا پیش اومد که به من گفت: «ما نمیتونیم دنیا رو تغییر بدیم ولی میتونیم خودمون رو تغییر بدیم».
و بنابراین، بله من شخصا معتقدم روان شناسی فقط خدمت گذار شرایط موجوده.