۱- از منظری پدیدارشناسانه/توصیفی، چنین به نظر نمیرسد هنگامی که ما جمله «من مرد یا زن هستم» را به دیگری میگوییم تنها در حال اشاره به ویژگیهای زیستیمان (آلت تناسلی بیرونی و درونی، هورمونها و کروموزوممان) هستیم: «من دارای آلت تناسلی مردانه/زنانه هستم.» اگر نه همیشه، غالبا با گفتن چنین جملاتی در حال انتقال مجموعهای از انتظارات (expectations)، کنشها (actions)، عواطف (emotions)، نگرشها (attitudes)، سبک زندگی (life style) و به طور کلی پرفورمنسی (performance) خاص هستیم که در ذهنمان از خودمان به عنوان یک «مرد/زن» داریم.
۲- به این معنا زن یا مرد بودن عبارت است از داشتن (یا از آن مهمتر، نداشتن) مجموعهای از ویژگیها/معیارها که دیگران و البته خودم از خودم به عنوان یک مرد یا زن انتظار دارم. هر زمانی که من این ویژگیها را نداشته باشم در مورد «مرد حقیقی» یا «زن حقیقی» بودن من تردید صورت میگیرد. از این حیث به نظر نمیرسد تفکیک جنس (sex) از جنسیت (geder) چندان وجهی داشته باشد. اگر چه بخشی از رویکردهای فمینیستی برای رهایی از جبرگرایی زیستشناختی (biological determinism) چنین تفکیکی را تاسیس کرده و پذیرفتهاند، رویکردهای فمینیستی دیگر به چنین تفکیکی باور ندارند.
۳- اما آیا تردید دیگران در مرد یا زن بودن ما به این دلیل که تعدادی از (یا تمام) این انتظارات را برآورده نمیکنیم سبب می شود تا تلقی ما از خودمان به عنوان یک زن یا مرد یا یک فرد نانباینری یا کوئیر تغییر کند؟ بعید به نظر میرسد. در چنین شرایطی ما حتی به این پرسش میاندیشیم که دیگری چرا برای خود جایگاهی قائل میشود که جنس/جنسیت ما را برای ما تعیین کند؟ کدام مرجع قدرت به دیگری این اجازه را میدهد؟ چگونه دیگری مشروعیت خود را برای چنین قضاوتی توجیه میکند؟ آیا دیگری در جایگاهی هست که جنس/جنسیت من را تعیین کند؟
۴- بازگردیم به امر زیستشناختی. چنین به نظر میرسد که هنگامی که با الگوی متفاوت رفتاری/عاطفی/نگرشی در زنان (یا مردان) یا هر جنس/جنسیت دیگری مواجه میشویم برای حفظ و توجیه دوتایی زن/مرد به واقعیات زیستشناختی دست مییازیم. به عبارت دیگر اگر این یا آن رفتار خاص مقوم ذاتی زن یا مرد بودن نیست پس امر زیستشناختی قطعا هست.
اما امر زیست شناختی دقیقا چیست؟ داشتن هورمون های خاص به نسبتهایی خاص؟ داشتن آلت تناسلی درونی و بیرونی خاص؟ داشتن کروموزوم و ژن خاص؟ ربط و نسبت این عوامل باید چگونه باشد تا بتوانیم نتیجه بگیریم که من یا دیگری با فلان نسبت خاصی که بین هورمونها، آلت تناسلی بیرونی و درونی و وضعیت کروموزومیمان برقرار است مرد هستم یا زن یا هر جنس دیگری؟ بر اساس چه معیاری تصور میکنیم که امر زیستشناختی بر معیارهای دیگر اولویت دارد؟ خود آن معیار را که اولویت را به امر زیستشناختی میدهد چه کسی، چگونه و با چه توجیهی برمیگزیند؟
۵- از اینها گذشته، اساسا چرا مسأله جنس/جنسیت برای ما تا این حد اهمیت دارد؟ ما در این مورد که فلان فرد رنگ مورد علاقهاش قرمز است یا آبی چندان حساسیتی از خود نشان نمیدهیم، اما کار به مسأله جنسیت که میرسد به یک باره حساس میشویم؟ چرا؟ آیا چنین حساسیتی موجه است؟
۶- اجازه دهید مثالی بزنم. ما از این استقبال میکنیم که معلم موسیقی فرزندمان استعدادهای موسیقایی نهفته در وی را (اگر وجود داشته باشد) بیدار کند و تحقق بخشد. حال پرسش این است که چرا اگر تجربه زیسته فرزندمان این است که هم نسبت به مردان و هم نسبت به زنان دارای میل جنسی است تحقق چنین میلی که کم و بیش نهفته است مشکل دارد؟ چرا در آموزش جنسی دائم نگران این هستیم که مبادا افراد جامعه به دلیل این آموزشها تغییر جنس/جنسیت/گرایش جنسی دهند؟ آیا همچون اکثریت نبودن فینفسه دارای مشکل است؟ حتی در DSM همچون اکثریت نبودن لزوما به معنای داشتن اختلالی خاص نیست.
۷- چنین به نظر می رسد که مخالفان این آموزشها به این باور دارند که آموزشهایی که در مدرسه به بچهها داده میشود توانایی تغییر و دستکاریِ به قولِ آنها «امر طبیعی و زیستی» را دارد. اگر چنین باوری نبود قاعدتاً دیگر نباید نگران این آموزشها میبودند در حالی که هستند. اما از سویی همین والدین به این باور دارند که ما امور زیستی از پیش داده شده و ثابتی داریم که باید آنها را همان گونه که هستند حفظ کنیم. به نظر می رسد در اینجا با تناقضی مواجهیم.
۸- غالب این افراد نمیدانند که در تاریخ روانپزشکی، روانپزشکان و روانشناسان تمام تلاش خود را برای «درمان» همجنسگرایی به کار بردهاند اما موفق نشدهاند. البته انتظاری هم از ایشان نمیرود که از چنین چیزی اطلاع داشته باشند چرا که تخصص ایشان نیست. اما اگر بنا بر تغییر امر زیستی بود روانپزشکان و روانشناسان با انواع روشهای «غیرانسانی و غیراخلاقی» یا شاید هم در بعضی موارد روشهای کمتر غیرانسانی تمام تلاش خود را به خرج دادند و موفق نشدند. در پی شکست همین تلاشها و مبارزات مدنی جامعه LGBTQA بود که انجمن روانپزشکی آمریکا همجنسگرایی را از فهرست اختلالات روانشناختی حذف کرد.
۹- اگرچه پرداختن به مسأله جنس/جنسیت/گرایش جنسی مسأله مهمی است، در عین حال بهتر است به یک پرسش دیگر نیز بیندیشیم: چرا روانشناسان در حد گستردهتری به مسأله جنسیت پرداختهاند و نه متغیرهای مهم دیگری از جمله طبقه اقتصادی-اجتماعی، نابرابریهای قومی، نژادی و دینی و …؟ از نظر من پاسخ را باید در همان نقدی که من همواره به روانشناسی جریان غالب داشتهام جست: فردگرا بودن روانشناسی و شکست در پرداختن به متغیرهای ساختاری.
نظراتتان را (بالاخص انتقادها را) مشتاقانه در کامنتها میخوانم و در فرصتی مناسب اگر مطلبی به ذهنم رسید با شما همرسانی خواهم کرد.
2 دیدگاه دربارهٔ «تأملاتی در باب مسئلهٔ جنس، جنسیت و گرایش جنسی»
نیماجان دوست قدیمی و دوست داشتنی یک نکته رو هم بنظرم باید ببینیم واون هم اینکه ما باتاثیر پذیرفتن از محیط و آموزش ها به برداشت از خودمان میرسیم.فرض کن من شاید بتونم با گوسفند هم سکس کنم ولی اینکار رو نه ازدید جامعه ونه تعالیم وآموزشهایی که دیدم شایسته ندونم و برم دنبال پارتنر انسانی برای خودم.
من با اینکه بعضی ها همجنسگراهستن درتعارض نیستم ولی شخصا نوجوانی رو دیدم که به بدلیل اختلال وسواسی و آموزش های کثیفی که یک پسر برااینکه باهاش بخوابه بهش داده بود فکرمیکرد بایدتغییرجنسیت بده وبعد دارو درمانی و تراپی مشکلش حل شد.نکته اینه که خیلی اوقات آموزه ها هویت مارو می سازه و ماهمونی میشیم به قول مولانا که دنبال اون هستیم
به نظر من باید یک نکته رو مد نظر قرار بدیم. اینکه مسالهای دچار آفت میشه دلیل بر حذف کلی اون مساله نیست. من منکر آفاتی که ممکنه بابت این مساله پیش بیاد نیستم. اما این به غیر از این هستش که بگیم چون با چنین مواجهیم پس کلا آموزش رو بذاریم کنار. نکته دیگه اینکه اتفاقا همین سوء استفاده ها اهمیت آموزش عمومی درست رو دو صد چندان می کنه. و در نهایت اینکه معمولا مشکلی که در این گونه مسائل باهاش مواجهیم اینه که افرادی که تعدادشون کمه اما سروصدای زیادی تولید می کنن میشن منبع ارجاع دهی و موضوع گفتگو. به نظرم بهتره به مباحث پژوهشی که تا حد زیادی به دور از این جنجالها هستن بیشتر توجه بشه.