چرا باید روان‌شناسی را تخریب کنیم؟

به گمانم دیگر برای مخاطبان من روشن است که وظیفهٔ خودم را نقد روان‌شناسی تعریف کرده‌ام. آن‌ هم نه روان‌شناسیِ به اصطلاح زرد یا شبه‌علمی؛ بلکه روان‌شناسی علمی! چنین رویکردی ریشه در فهم من از روان‌شناسی به عنوان یکی از شاخه‌های علوم اجتماعی۱ (و نه علوم طبیعی۲) دارد.۳

از نظر من، غایتِ قصوای اکثر ما روان‌شناسان، یعنی رسیدن به عینیتِ۴ بیشتر در روان‌شناسی و دویدن به سمت علوم طبیعی به امید آن که روزی قطعیت آنان را در روان‌شناسی مشاهده کنیم، به مسیر خطا رفتن است.

همین‌جا اشاره کنم که علوم سخت نیز به درجات مختلف، با تفسیر سروکار دارند و از این حیث حتی علومی همچون فیزیک هم از نظر من تصویری «حقیقی» از جهان به ما نمی‌دهند. حتی به نظرم کم نیستند مواردی که علوم سخت با نادیده‌گرفتن تجربهٔ زیستهٔ انسانی، از جهان در تمامیّتش، امکان تحقق به شکل کنونی‌شان را یافته‌‌اند.

اما بازگردیم به روان‌شناسی و روان‌شناسان.

ما روان‌شناسان همواره با این استدلال که «روان‌شناسی مبتنی بر مُدل زیستی-روانی-اجتماعی۶ است»، به اشتباه، خود را از نقدی جدّی مبرّا دانسته‌ایم؛ و آن نقد، غلبهٔ فردگرایی فلسفی۷ در روان‌شناسی است. البته اگر بخواهم صادقانه بگویم، در میان ما روان‌شناسان، کم نیستند افرادی که اصلاً نمی‌دانند مبانی فلسفی روان‌شناسیِ مُدرن متأثر از کدام سابقهٔ اجتماعی-سیاسی-اقتصادی است و کدام نظام فکری-فلسفی بیشترین تأثیر را در عمل بر روان‌شناسی مُدرن داشته است.

ما روان‌شناسان به‌ طور جدی نیاز داریم به مطالعهٔ سایر رشته‌های علوم انسانی-اجتماعی بپردازیم. فلسفه، جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و علومی از این دست، هم‌پوشانی‌های حیرت‌انگیزی با روان‌شناسی دارند و بسیاری از روان‌شناسان در حالی که متکبّرانه خود را «علمی» تلقّی می‌کنند، نوعی استغناء از این دانش‌‌ها را در خود احساس می‌کنند!

این در حالی است که دقیقاً به دلیل همین فقر مطالعه و احساس استغناء کاذب، جامعهٔ روان‌شناسان دیدی تونلی نسبت به انسان دارند و توانایی تحلیل شرایط اجتماعی-سیاسی موجود را ندارند؛ مگر استفاده از برچسب‌های موجود در روان‌شناسی بالینی و از آن مهم‌تر، فردی‌سازی (individualization)، پاتولوژیزه کردن (pathologization) و روان‌شناسی‌سازی (psychologization) اغلب امور اجتماعی-سیاسی-اقتصادی.

ما روان‌شناسان، مطالعهٔ تاریخ روان‌شناسی را غالباً همچون امری جانبی در رشته‌ٔ خودمان تلقی می‌کنیم. این در حالی است که مطالعهٔ تاریخ روان‌شناسی (بالاخص تاریخ انتقادی روان‌شناسی)، می‌تواند تلقّی ما را از روان‌شناسی دگرگون کند.

آیا پیشرفت بازتاب‌شناسی در فیزیولوژی، نسبتی با رفتارگرایی در روان‌شناسی ندارد؟ همین پرسش را می‌توان در مورد نسبت بین پیشرفت علوم کامپیوتری و رویکرد شناختی در روان‌شناسی طرح کرد. یا نسبت بین علوم هیدرولیکی و روان‌تحلیل‌گری. از این رو، خواندن تاریخ روان‌شناسی فعالیتی صرفاً تفنّنی نیست.

ما که تاریخ روان‌شناسی را به نحوی انتقادی مطالعه نمی‌کنیم، فهم دقیقی از روان‌شناسی مُدرن هم نداریم. بنابراین، باید مطالعهٔ تاریخ انتقادی روان‌شناسی را در رأس فعالیت‌های خود به عنوان یک روان‌شناس قرار دهیم.

نکتهٔ دیگر این که ما روان‌شناسان به ندرت به روان‌شناسی همچون یک «نهاد» (institution) نگاه کرده‌ایم. هر نگاهی به روان‌شناسی به عنوان یک نهاد، به پرسش‌های زیر دامن می‌زند و آن‌ها را پروبلماتیزه می‌کند:

پرسش‌هایی از این دست، زمانی خود را نشان می‌دهند که روان‌شناسی را همچون یک نهاد ببینیم. کاری که از نظر من، متأسفانه جامعهٔ روان‌شناسان آن را آغاز نکرده است.

مسئلهٔ دیگر مربوط می‌شود به رابطهٔ روان‌شناسان و نهاد روان‌شناسی با طبقات و گرو‌ه‌های مختلف اجتماعی.

  • آیا روان‌شناسی تبدیل به کالایی نشده است که تنها بخش خاصی از جامعه به آن دسترسی دارند؟
  • تعیّن روان‌شناسی در جامعهٔ ایران چگونه بوده است؟
  • چرا روان‌شناسی چنین تعیّنی در ایران پیدا کرده است؟
  • این تعیّن چه ویژگی‌هایی دارد و کدام نهادها و گروه‌ها را به حاشیه می‌رانَد و کدام‌ گروه‌ها را در صدر می‌نشاند؟

در نهایت این که، وضعیت روان‌شناسی در جامعهٔ ایران از نظر شفافیت داده‌های پژوهشی و صحت نتایج چگونه است؟

  • آیا روان‌شناسان داده‌های خود را در پایگاه‌های داده‌ای که به همین منظور طراحی شده‌اند به اشتراک می‌گذارند؟
  • آیا نتایج پژوهش‌ها پایایی کافی دارند؟
  • آیا فرایند تعیین نمونه با توجه به اندازهٔ اثر مورد مطالعه و با استفاده از روش‌های آماری تعیین می‌شود؟ یا پژوهشگران آن‌قدر به جمع‌آوری داده ادامه می‌دهند تا به p کمتر از پنج صدم برسند (کاری به نام p-hacking)؟
  • آیا پژوهشگران فرضیه خود را پس از دیدن نتایج تغییر می‌دهند و آن را به عنوان فرضیه اصلی جا می‌زنند؟ (به این کار فرضیه‌سازی پس از دیدن نتایج یا HARKing می‌گویند
  • آیا توان آزمون پژوهش‌های انجام‌شده رضایت‌بخش است؟
  • آیا اندازه اثر پژوهش‌هایی که P معنادار تولید کرده‌اند، به اندازهٔ لازم بزرگ است؟
  • آیا نظام علمِ باز (Open Science) در ایران رعایت می‌شود؟
  • آیا … آیا … آیا …؟

 تا زمانی که ما روان‌شناسان به چنین پرسش‌های دشواری پاسخ ندهیم، نه به جامعه و نه به رشتهٔ خویش خدمتی کرده‌ایم. می‌توان گامی فراتر نهاد و ادعا کرد که بدون پاسخ دادن به این پرسش‌ها، خواسته یا ناخواسته دست‌اندرکار خیانت به روان‌شناسی و به جامعه هستیم!

پرسشی که برای بسیاری پیش می‌آید، این است که «چه باید بکنیم؟»

اگر این روان‌شناسی مطلوب نیست، کدام روان‌شناسی مطلوب است و چگونه باید آن روان‌شناسی را تحقق ببخشیم؟ 

قبل از این که پاسخ‌های ممکن به این پرسش را عرضه کنم، بد نیست به نکته‌ای مهم اشاره کنم:

آنچه رسیدن به راه‌حل را بیش از پیش دشوار می‌کند، این است که روان‌شناسان در ایران آن‌چنان تشکّل‌یافته نیستند تا از طریق تشکّل‌هایشان دربارهٔ چنین مسائلی گفت‌وگو کنند و به راه‌حل‌های جمعی برسند.

تا راه‌حل از دلِ خودِ جامعهٔ روان‌شناسان بیرون نیاید، افقی تازه گشوده نخواهد شد.

نکتهٔ مهم دیگر این است که ایدهٔ تاسیس انجمنی که واقعاً نمایندهٔ روان‌شناسان باشد، بخشی از راه‌حل است. نه تنها برای یافتن یک نوع روان‌شناسیِ جایگزین، بلکه برای هر تصمیمی که مربوط به جامعهٔ روان‌شناسان می‌شود، تشکیل چنین انجمنی ضروری است.

آنچه تا کنون جامعهٔ روان‌شناسان از آن محروم بوده است و شاید بتوانیم بگوییم «خود را از آن محروم کرده است»، همین تشکّل‌یابی و سازمان‌دهی برای گفت‌وگو و پیش بردن اهداف خود است.

نداشتن یک جامعه و کامیونیتی قوی در روان‌شناسی، آسیب‌های بسیاری به آن وارد کرده است و در عین حال، آن را در برابر تهاجم‌های دیگران، بالاخص دولت، آسیب‌پذیر کرده است. روان‌شناسان باید بتوانند در غالب سازمان‌های غیردولتی یا حتی احزاب سیاسی، خواسته‌های خود را به روش‌های گوناگون دنبال کنند.

اما راه‌حلی که به ذهن من می‌رسد، بازتعریف روان‌شناسی به مثابه یک فعالیت کامیونیتی‌محور  است. چنین بازتعریفی هم در مبانی نظری روان‌شناسی صورت می‌گیرد و هم در پرکتیس‌هایش. 

بدین منظور، لازم نیست از صفر آغاز کنیم. روان‌شناسیِ کامیونیتی (Community Psychology) در کشورهای بسیاری اجرا شده است. به همین دلیل، روان‌شناسان ایرانی این امکان را دارند تا از این تجربیات استفاده کنند و نوعی از روان‌شناسی کامیونیتی‌ را در ایران تأسیس کنند که با بستر فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی آن متناسب است. اما همان‌طور که گفتم تشکیل این کامیونیتی‌ باید از خود روان‌شناسان آغاز شود.

دسترسی به منابع مالی برای روان‌شناسی کامیونیتی از اهمیت بسیاری برخوردار است. به همین دلیل، تشکّل‌های روان‌شناسان باید بتوانند با سازمان‌های خیریه و بخش‌هایی از دولت که توان کمک در این حوزه را دارند، ارتباط برقرار کنند. البته وضعیت دولت در ایران پیچیدگی‌ها و تناقض‌های خاص خود را دارد که باید در فرصت مقتضی به آن اندیشید.

در روان‌شناسی کامیونیتی، فرایند شناسایی مشکل، راه‌حل و اجرای آن با مشورت اعضای کامیونیتی صورت می‌گیرد و اعضای کامیونیتی در تمام فرایند مشارکت دارند. به عبارت دیگر، عاملیت و توانمندی‌های افراد در روان‌شناسی کامیونیتی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.

از نظر من، بهتر است ما روان‌شناسان رویکرد بوم‌شناختی (ecological) به انسان داشته باشیم؛ بدین معنا که انسان را به عنوان موجودی تنیده در خانواده، محله، سازمان‌ها و اجتماع بدانیم. در نظر گرفتن این تنیدگی، در مفهوم‌پردازی از انسان، تعریف اختلالات، روش‌های درمان و مشاوره، پیش‌گیری به جای درمان و … تأثیر بسیار عمیقی دارد.

روان‌شناسی اگر می‌خواهد نقشی که در جامعه ایفاء می‌کند، متفاوت از فردی باشد که در یک کارخانه در انتهای خط تولید منتظر رسیدن محصول نهایی است، باید پذیرای تغییراتی بنیادین باشد.

🔻 اگر این جُستار را دوست داشتید، مطالب زیر نیز برایتان مفید خواهد بود

نظرات، سؤالات و انتقادات خود را در بخش «دیدگاه» در انتهای همین صفحه مطرح کنید.

اگر این مطلب برایتان مفید بود، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید و به رشد جامعهٔ علمی کمک کنید.

اگر پسندیدید؛ به‌اشتراک بگذارید!

10 دیدگاه برای “چرا باید روان‌شناسی را تخریب کنیم؟”

  1. بسیار عالی بود. روان‌شناسیِ علمی در ایران عملاً وجود ندارد و اگرهم داشته باشد، پاسخگوی بسیاری از مشکلات فعلی نیست.
    لطفاً در زمینه روان‌شناسی کامیونیتی و چگونگی تأسیس آن، بیشتر توضیح بدهید.

  2. هیچوقت خودم را روان‌شناس نشناختم.‌ راستش من سراغ روان‌شناسی رفتم چون فکر می‌کردم دستگیر است یا پاسخی برای پرسش‌هایم می شود اما نبود، پاسخ نبود.
    این را هم بگویم شمول زبان روان‌شناسی فراتر از آن است که به سادگی حتی گفته شود؛ چه آنجا که دین را با دعوت به آغوش خدا می‌گوید و چه آنجا که دعوت به استقرار در امر بی بنیاد می‌کند (لفظ‌ها دقیقا همانی هستند که گفته شده).
    به تدریج دریافتم که از قضا مسأله‌ی بسیاری با همین مفاهیم روان‌شناسی گره خورده. یعنی واقعا روان‌شناسی تا بُعدی گرا دارد و همان‌ها که می گفتند به روان‌شناسی تقلیل ندهیم، در برهه‌ای به قول رایج؛ تراپیست لازمِ همین تقلیل یافته‌ها شدند.

    اخیرا در جامعه‌‌ی عربی و در فضای روان‌شناسی صحبت‌هایی از این دست شنیده ام که می‌پرسند «آیا روان‌شناسی می‌تواند؟» و یا این صحبت که گفته می‌شود: «اینطور نیست که مردم مشکلاتی داشته باشند و روانشناسی برای آنها راه حل‌هایی داشته باشد بلکه مردم خودشان برای مشکلاتشان راه‌حل هایی دارند و روان‌شناسی فقط این ایده را دنبال می‌کند و سعی می کند از دل آنها مبانی نظری گسترده را بیرون بکشد. اصلا روان‌شناسی منتظر می‌ماند که ببیند مردم چه می‌کنند».
    و یا این یکی که می‌گوید « حال تو وقتی خوب است که همسایه‌ات خوب باشد».

    به نظر روان شناسیِ مطرح شده بعد از طوفان الاقصی دستگیر است.‌
    روان‌شناسی‌ای که مدعی‌ شده «تو خودت بهتر می‌دانی و من با دیدنِ تو درمی‌یابم چه کنم» حداقل برای من یکی که شش یا هفت سال را در دانشکده‌ی روان شناسی و علوم انسانی بوده‌ام حرف تازه ای بود.
    (این را یکبار از اساتید روان‌شناسی نشنیده‌ام)
    سوای اینکه تصور نمی‌کردم در فضای عربی عربی سخنان این چنینی را بشنوم، فکرِ این را هم نمی‌کردم که طوفان الاقصی بر این یکی هم دست بگذارد که گذاشت.
    این روان‌شناسیِ دیگری‌ست،
    روان‌شناسی‌ای که از خودش می‌پرسد «آیا من می‌توانم علاج درد بشر باشم؟» و همزمان به تو رسمیت بدهد (خودت بهتر می‌دانی چه کنی) و در عین حال، حال تو را بندِ همسایگی‌ات با دیگری بیاورد، دیگر تقلیل یافته نیست، تعدیل یافته است.

    __________

    *سخنان مستقیما نقل شده بخشی از گفتگوی برنامه‌ی فلسطینی به نام اثیر است.

  3. با سلام. مطلب جالبی بود. ممنون می‌شوم دوره‌ای در ارتباط با مبانی فلسفی روانشناسی مدرن و تاریخ روانشناسی برگزار کنید. همچنین سپاسگزارم اگر کتاب‌هایی به انگلیسی یا فارسی در همین حیطه‌ها معرفی بفرمایید.

    1. ابتدا دوره ای برگزار خواهم کرد با عنوان روان شناسی انتقادی و بعد به مرور سراغ تاریخ روان شناسی هم خواهم رفت. یوتیوب رو دنبال کنید (www.youtube.com/@orazani)

    1. بستگی به تفسیری داره که از روانکاوی میشه. چون از این نظریه تفسیرهای گوناگون و بعضا متضادی وجود داره در مورد بعضی از تفسیرها که کم و بیش تفسیرهای غالب هستن میشه گفت که این اشکال به اون تفسیرها هم وارده

  4. احسنت من خودم دکترای روانشناسی دارم متاسفانه .اکثر روانشناسان فلسفه نمی‌دانند .وطوری انسان را از یک دیدگاه که نه علمی است و نه فلسفی تحلیل میکنند ونسخه کلی ونهایی برای دیگران می پیچند .روانشناسی در واقع تجربیات زندگی چند اندیشمند این رشته است مثل فروید .یا اسکینر.راجرزو..‌‌..داستان زندگی خود را روانشناسی تعمیم یافته به تمام انسانها دارند.نقد پوپر به آدلر را حتما بخوانید

  5. احسنت من خودم دکترای روانشناسی دارم متاسفانه .اکثر روانشناسان فلسفه نمی‌دانند .وطوری انسان را از یک دیدگاه که نه علمی است و نه فلسفی تحلیل میکنند ونسخه کلی ونهایی برای دیگران می پیچند .روانشناسی در واقع تجربیات زندگی چند اندیشمند این رشته است مثل فروید .یا اسکینر.راجرزو..‌‌..داستان زندگی خود را روانشناسی تعمیم یافته به تمام انسانها دارند.نقد پوپر به آدلر را حتما بخوانید

  6. احسنت من خودم دکترای روانشناسی دارم متاسفانه .اکثر روانشناسان فلسفه نمی‌دانند .وطوری انسان را از یک دیدگاه که نه علمی است و نه فلسفی تحلیل میکنند ونسخه کلی ونهایی برای دیگران می پیچند .روانشناسی در واقع تجربیات زندگی چند اندیشمند این رشته است مثل فروید .یا اسکینر.راجرزو..‌‌..داستان زندگی خود را روانشناسی تعمیم یافته به تمام انسانها دارند.نقد پوپر به آدلر را حتما بخوانید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
به بالا بروید