هویت ملی و هویت قومی

۱- می‌توان رابطه بین این دو هویت را به صورت «یا این/یا آن» تصویر کرد که گویا بنا به دلایلی در نزد عده‌ای جز این تصویر، تصویر دیگری ممکن نیست. در چنین تصویری ارتقاء هویت قومی برابر است با تضعیف هویت ملی که سرانجام به جدایی‌طلبی و استقلال‌طلبی می‌انجامد. در حقیقت همچون الاکلنگ، بالا آمدن یکی برابر با پایین رفتن دیگری است. در روانشناسی اجتماعی به چنین دیدگاهی zero-sum belief می‌گویند.
رابطه بین هویت‌ها اما محدود به چنین رویکرد برد-باختی نیست. برای مثال می‌توان یکی از اجزای هویت ملی را تقویت هویت قومی در نظر گرفت. در این صورتبندی افزایش هویت قومی در دل هویت ملی و به عنوان یکی از اجزای آن فهمیده می‌شود.


۲- در عین حال باید به تجربه زیسته اقلیت‌ها نیز رجوع کرد. این اقلیت‌ها می‌توانند اقلیت‌های قومی، جنسی، دینی، نژادی و .. باشند. آنها با توجه به محرومیت‌هایی که کشیده‌اند ایرانی بودن را چگونه می‌فهمند؟ برای مثال کسی که اهل سیستان و بلوچستان است همان تجربهٔ روانشناختی‌ای/وجودی را از ایران دارد که یک فرد تهران نشین؟ یا در همان تهران آیا فردی که همواره زیر فشار اقتصادی زیسته همان درکی از ایران و ایرانی بودن را دارد که یک شهروند طبقه متوسط یا مرفه؟


۳- پرداختن به تجربه زیسته اقلیت‌ها از این حیت اهمیت دارد که به ما امکان شناخت سازوکارهایی را می‌دهد که از آن طریق این اقلیت‌ها مورد بی‌عدالتی قرار گرفته‌اند. پژوهش‌هایی که در روانشناسی اجتماعی انجام شده‌اند حاکی از این هستند که گروه‌هایی از جامعه که از امتیازات مختلف برخوردار بوده‌اند توانایی تشخیص تمام تجربیات گروه‌هایی که به حاشیه رانده شده‌اند را ندارند. داستان ماهی و آب را به یاد بیاورید.


۴- گروه‌های برخوردار بلافاصله با دیدن راهکارهای ناظر به تقویت هویت‌های قومی به سمت حمایت از هویت ملی می‌روند بدون این که بدانند در حال تقویت دوگانه‌ای هستند که در نهایت ممکن است گریبان خودشان را بگیرد. اگر این گفتمان ثنوی (دوتایی) تبدیل به گفتمان رایج شود باید انتظار داشت که آنکه میزان همذات‌پنداری‌اش با هویت قومی‌اش بالاست در برابر چنین دوگانه‌ای هویت قومی‌اش را انتخاب کند.


۵- تصور خامی که این سو و آن سو دیده‌ام این است که «خوب در این شکی نیست که تقویت هویت قومی، بخشی از حقوق شهروندان است و آنکه چنین امر بدیهی‌ای را مستثنا می‌کند حتما در پی آسیب زدن به هویت ملی است». چنین تحلیلی علاوه بر اینکه رابطه بین هویت قومی و هویت ملی را همچون «یا این/یا آن» می‌بیند، در یک خلاء تاریخی بیان می‌شود. در حقیقت اقلیت‌های دینی، قومی، نژادی، جنسی و .. حق دارند که هم نسبت به نحوه گذار و هم نسبت به نظام سیاسی آینده با هرمنوتیک سوء‌ظن بنگرند.


۶- باز هم دور از انتظار نیست که فضای باز به وجود آمده پس از انقلاب ژینا این امکان را به هویت‌های به حاشیه رانده شده داده باشد تا در تقویت هویت سرکوب‌شده خویش بکوشند. حال پرسش اینجاست که چنین تلاشی را آنها که بیرون نشسته‌اند (غالبا مرکز‌نشینان) چگونه صورت‌بندی می‌کنند: آیا چنین تلاشی را باید در تضاد با هویت ملی دید یا اساسا از آن به عنوان یک فرصت استفاده کرد تا بازتعریفی نو از هویت ملی عرضه کرد؟ هویت ملی‌ای که نه تنها دیگر هویت‌ها را می‌پذیرد و به آنها به چشم تهدید نمی‌نگرد، بلکه آنها را تشویق به بالیدن هر چه بیشتر می‌کند. در چنین صورت‌بندی‌ای تقویت هویت قومی برابر با تقویت هویت ملی دانسته می‌شود.


۷- در عین حال شاید بتوان با آنان که تقویت هویت‌های در اقلیت را در تضاد با هویت مرکزی می‌بینند (در اینجا منظورم از پیرامونی و مرکزی تعبیری توصیفی از موضعی است که هویت‌ها در رابطه قدرت اشغال می‌کنند و کرده‌اند) به نوعی همدلی کرد. ما عادت نداشته‌ایم تا در عمل ببینیم که سبک زندگی ما در مرکز محیط اجتماعی و سیاسی‌مان نباشد. از این حیث تصور می‌کنیم گسترش هویت‌های پیرامونی تهدیدی علیه هویت ماست. این احساس تهدید در بعضی از افراد واقعا وجود دارد و دفاع از هویت ملی پاسخی است به این تهدید ادراک شده. بنابراین نباید آنها را متهم به سرکوب هویت‌های پیرامونی کرد. اما در عین حال باید نشان داد که چنین احساس تهدیدی ناشی از یک خلاء تجربه زیستن در یک محیط چند فرهنگی است.


۸- اما نباید مساله چندفرهنگی بودن/شدن را تنها به عنوان مساله‌ای فرهنگی دید. در اینجا مساله روابط قدرت نیز مهم است. احترام به فرهنگ‌ها تنها در تدریس زبان آنها، تدریس به زبان آنها و جشنواره‌هایی که در آن لباس‌های قومی می‌پوشیم و می‌رقصیم نیست، بلکه شراکت در قدرت را نیز نه به صورت اسمی که به صورت کاملا جدی شامل می‌شود. به هر حال پرسش مهم این است که آیا من به مثابه عضوی از یک گروه که تا کنون بالنسبه در حاشیه نگه داشته شده‌ام در همین سرزمین متحد امکان self-determination را دارم یا ندارم؟ اگر ندارم چرا و اگر دارم در چه حد و مرزهایی؟ و چه کسی آن حد و مرزها را تعیین می‌کند و چرا؟ آیا قرار است بودن و نحوه زیستن من همچون یک تهدید برای هویت‌های مرکزی تلقی شود؟ پرسش‌هایی از این دست از اهمیت بسیاری برخوردارند و پاسخ می‌طلبند.


۹- البته دیده و خوانده‌ام پاسخ «لیبرال‌ها» به «کمونیست»ها را که اگر بخوام صادقانه بگویم به لحاظ محتوا چندان وزانتی ندارند. اگر چه برچسب‌هایی از این دست حکایت از رویکردهای فلسفی متفاوتی هستند و از این حیث معناداراند اما در نقد چندان به کار نمی‌آیند. در نقد باید به استدلال‌ها و مبانی فکری پرداخت. وگرنه نه «لیبرال» بودن تایید و رد یک استدلال است و نه «کمونیست» بودن یا هر «ایسم» دیگری.

اما یک تجربه شخصی در مورد نکته دومی که نوشتم:
در ایران به دلیل تعلق داشتن به خانواده‌ای که می‌توان گفت فقیر بودند (بگذریم از اینکه فقر مفهومی سلسله‌مراتبی است) امکان مسافرت به شهرهایی به غیر از قزوین و تهران را نداشتم (یا در قزوین زندگی می‌کردیم و تهران به دیدار خانواده مادری می‌رفتیم یا در تهران زندگی می‌کردیم و قزوین به دیدار خانواده پدری می‌رفتیم). روزی در کانادا در یک جلسه که در دانشگاه اتاوا برگزار شده بود دوستی شروع به صحبت کردن از ایران و ایرانی بودن کرد. در صحبت‌هایش به سفرهایی که رفته بود، فرهنگ‌هایی که در این سفر از نزدیک تجربه کرده بود و خلاصه از «ایران» سخن می‌گفت.

همانطور که او صحبت می‌کرد من دریافتم که «تجربه روانشناختی و وجودی» من و او از ایران فرسنگ‌ها از یکدیگر فاصله دارند. برای او ایران همانی بود که می‌گفت: کوه‌ها، کویرها، آبشارها، آن بناهای زیبای عظیم و باشکوه، آن دور هم جمع شدن‌های دور آتش، آن شادی‌های با دوستان در سفرهای بسیار و .. اما برای من اگر چه همچون او در همان مرزهای جغرافیایی زیسته بودم، چنین ایرانی معنی نداشت. به خود آمدم و ناگهان دریافتم که با دهان باز هم‌زمان هم در حال هم شنیدن تجربه شیرین او هستم و هم در حیرت از چنین فاصله‌ای. ایران برای من چیز دیگری بود (بماند که چه).


طبیعتا از این جهت در ایران نبودن برای او رنج‌آورتر بود تا من (دست کم از ظواهر امر که چنین برمی‌آمد). طبیعتا اگر من و او بخواهیم در مورد ایران با هم گفتگو کنیم باید حواسمان به این باشد که به کار بردن لفظ مشترک ایران گولمان نزند. «ایران» برای او چیز یا چیزهایی را تداعی می‌کرد که برای من تقریبا معنای محصلی نداشتند. به کار بردن لفظ مشترک معنای مشترک را تضمین نمی‌کند.
پاینده باد ایران و از آن مهم‌تر ایرانیان (اما به راستی مولفه‌های ایرانی بودن چیستند؟)

اگر پسندیدید؛ به‌اشتراک بگذارید!

1 دیدگاه دربارهٔ «هویت ملی و هویت قومی»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
پیمایش به بالا